تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
من در میان جمع و دلم سمت سامراست
آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است
تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
من در میان جمع و دلم سمت سامراست
آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است
در کنده شد از جا و سَرِ شعله زدن داشت
از هیزم از آتش و از دود سخن داشت
شد سرخ به جایِ همه از فرطِ خجالت
میخی که نگاهی به من و گریه من داشت
غم درون من از لرزش سخن پیداست
جراحت دلم از خون پیرهن پیداست
کبودی تن این لاله در حجاب کفن
شقایقی است که از برگ نسترن پیداست
غم می وزید شادیِ ما مختصر کند
شب می رسید کامِ مرا تلخ تر کند
کو مَحرمی که بر درِ این خانه سر زَنَد
کو مَرحمی که بر جگرِ ما اثر کند
خانه ای که شُده خاکِ سه امامش جبریل
خانه ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل
خانه ای که به سویش بود قیامش جبریل
خانه ای که به درش بود سلامش جبریل
پیش چشم تری که باز شده
وسط معبری که باز شده
با اشاره پری که باز شده
میخورد به دری که باز شده
(لطفاً در حال و هوای فاطمی خوانده شود)
ظهور عصمت پروردگار زهرا بود
جمال حقّ علی آیینه دار زهرا بود
اگر تجلی اسم هوالکریم علیست
قسم به شاه نجف سفره دار زهرا بود
(لطفا در حال و هوای فاطمی خوانده شود)
خدا کند که زنی ناگهان زمین نخورد
به پیش همسر خود بی امان زمین نخورد
خداکند که نپیچد به پای او چادر
شبیه پیرزنی قد کمان زمین نخورد
« زبانحال امیرالمومنین (ع) »
از کفم رفته همه دار و ندارم چه کنم؟
من اگر از غم این داغ نبارم چه کنم؟
خانه ام سوخته و این دل من سوخته تر…
خانه ام هیچ, بگو با دل زارم چه کنم؟
منم یهودیِ این شهر, شهرِ بی دردی
منم یهودیِ این شهر, شهرِ نامردی
منم یهودیِ این شهر, شهرِ دلتنگی
جدا از این همه مردم , جماعتی سنگی
« زبانحال حضرت زینب (س) و امام حسن (ع) »
ای برادر چه می کنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته ای چندی
لب خود می گزی نمی جوشی
«زبانحال امام حسن (ع) »
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد
غرورم را شکسته خنده ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی اُفتد