غم که آوار می شود اِی وای
درد بسیار می شود اِی وای
خواب دُشوار می شود اِی وای
سُرفه خونبار می شود اِی وای
شعر شهادت اهل بيت (ع)
بعد از سقیفه, پاک غرورم شکسته شد
دستم به کوچه,پیش نگاه تو بسته شد
در انتظار غنچهٔ نارسته بودم و
دیدم چگونه غنچهٔ نارسته رسته شد
سائلم بر سفره اى که سفره دارش فاطمه است
هرکه مى آید کنار آن کنارش فاطمه است
معنى خیر کثیر این است, اگر لطف خدا
بر زمین جارى است قطعاً آبشارش فاطمه است
« زبانحال امیرالمومنین (ع)»
دق مرگ می شوم زِ نفسهای آخرت
دق مرگ گردد آن که چنین کرد پرپرت
جان می دهی تمامی شب در برابرم
جان می کنم تمامیِ شب در برابرت
حرف کافی نیست مرد کار بودن واجب است
روز و شب دلواپس دلدار بودن واجب است
خواب غفلت برده را سهمیه ای از قرب نیست
تا تقرّب هرسحر بیدار بودن واجب است
ناراحتی انگار ز دستم , نه حسن ؟
پنداشتی از تو هم گسستم , نه حسن ؟
هر کس که نداند تو که بهتر دانی
در خانه چرا نقاب بستم , نه حسن ؟
ای روشنایی سحر فاطمیه ام
صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام
ایام می روند به امید دیدنت
یک بار رد شو از گذر فاطمیه ام
او قصد رفتن کرده است و بار بسته است
سردرد دارد بر سرش دستار بسته است
میخواست مولا از غریبی دربیاید
اما به هر در میزند انگار بسته است
دستم به دامان کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمیشد
جان علی مرتضی در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمیشد
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از بانو, به نیکی یاد شد
گردش تسبیح او افلاک را تدبیر کرد
از پر سجادهاش روحالقدس ایجاد شد
اصلا نفوذ خطبهی من بیاثر شده است…
…یا اینکه گوش مردم این شهر کر شده است؟
دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم
بابا ببین که دختر تو خونجگر شده است
جگرم خون و دلم سر به گریبان علی است
صبح هم در نظرم شام غریبان علی است
گرچه با چاه کند درد دل خود ابراز
چاه هم بیخبر از غصهی پنهان علی است