شعر شهادت اهل بيت (ع)

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت

بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت

 

دیگر گلی روی لبش هر گز نرویید

برگونه اما لاله های واژگون داشت

 

با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد

با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد

مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد

یک در میان جواب سلامش نمی رسید

آن که خدا به هر قدم او سلام کرد

نمک و شیر را به دستش داد

نمک و شیر را به دستش داد

با هزار و یک آرزو دختر

گفت ای دخترم کجا دیدی

دو غذا روی سفرهء حیدر

سر سفره نشسته بود عجیب

سر سفره نشسته بود عجیب

چشم هایش هوای باران داشت

در حوالی مغرب کوفه

دست هایش دعای باران داشت

در دل شب چه ربنایی داشت

در دل شب چه ربنایی داشت

دست های گره گشایی داشت…

هر کسی مثل او نشد بخدا

کهنه پیراهن و عبایی داشت

امشب شب قدر و به لب اقرار دارم من

امشب شب قدر و به لب اقرار دارم من
از معصیت ها یک دل بیمار دارم من
پرونده ای آلوده از کردار دارم من
در پیشگاه حضرت استغفار دارم من

این گونه ای که تو , غرق خدا شدی

این گونه ای که تو , غرق خدا شدی
ماندیم , بنده ای ! یا کبریا شدی ؟

هرجاکه می رویم , آنجا تویی علی
کون و مکان شدی ارض و سما شدی

کوفه روزاشم مثه شب شده و

کوفه روزاشم مثه شب شده و
بوی هجرون میرسه از همه جا
یل خیبر, ای خدا تو بستره
یه غمی عجیب نشسته رو دلا

شب است و شاهد غم های بی کران شده ام

شب است و شاهد غم های بی کران شده ام
به درد هجر گرفتار و نیمه جان شده ام

به پای اشک حسن آه می کشم هر شب
نشسته ام نگران و چه بی امان شده ام

شبهای قدر آمد و آقا نیامدی

شبهای قدر آمد و آقا نیامدی
زیباترین ستاره ی دنیا نیامدی

ما را امید وصلِ تو اینجا نشانده است
ما آمدیم, یوسف زهرا نیامدی

من هم حسنیم این تن و این کفنم

با دشمن مجتبی بود این سخنم

من شیفته ی لطف و عطای حسنم

ایکاش مرا مدینه تشییع کنند

من هم حسنیم این تن و این کفنم

شاعر:اصغر چرمی

در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر

در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر

رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر

گل که پرپر شد شمیمش را همه حس می‌کنند

می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر

دکمه بازگشت به بالا