شعر شهادت اهل بيت (ع)

آموزگار

آموزگار مبحث جغرافیای دین

استاد فقه و خارج دانش سرای دین

 دار و ندار زندگی ات را تو ریختی

تا آخرین دقایق عمرت به پای دین

السلام علیک یاجوادالائمه(ع)

“سائل” آن کس که به خاک کف پایت نرسید

  “مرده” آنکس به پابوس سرایت نرسید

  شانت آنقدر که در محضر حق بالا بود

پر جبریل هم آقا به هوایت نرسید

زهرش اثر کرد


زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را

طوری که حتی تار دیدی این و آن را

وقت زمین افتادنت احساس کردی

در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را

رنج غریبیِ

چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد

دست و پا می زنی و در به رویتمی بندد

سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد

نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد

نور چشم رضا

نور چشم رضایی آقا جان

من خودم را گدات می دانم

“یا جوادالائمه ادرکنی”

پای باب الجواد می خوانم

باز هم غیرت کبوترها

باز هم غیرت کبوترها

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدای ِ گرفته ات پیداست

در راه رسیدن به تو

در راه رسیدن به تو دل از نفس افتاد

آهویِ فراری شده از پنجه ی صیاد

گفتی که بگیر از دل دریای جوادم

برخیز بیا قرعه به اقبال تو افتاد

جواز نوکری

تکان گریه ی سختی به شانه ها دادی

بهانه دست جگرهای چشم ما دادی

اجازه داد نگاهت که عاشقت باشم

جواز نوکری امشب مرا دادی

در این قبیله

در این قبیله که سن کم و زیاد یکی ست

مقام ما و غلامان خانه زاد یکی ست

به چشم لیلی اگرچه مُرید بسیار است

به چشم این همه مجنون ولی مراد یکی ست

سیه پوش غم تو

سیه پوش غم تو جان و تن شد

زداغت هر دلی غرق محن شد

بمیرم قاتلت شد همسر تو

غریبی توهم مثل حسن شد

قدمش ناگهان شتاب گرفت

قدمش ناگهانشتاب گرفت

طرفش رفت وظرف آب گرفت

آب را بر رویزمین تا ریخت

در همان لحظهقلب زهرا ریخت

چهره ات چقدرشکسته شده

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدایِ گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد 

دکمه بازگشت به بالا