عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
پر پر نزن که بال و پرت لطمه می خورد
گریه نریز چشمترت لطمه می خورد
بر روی خاک غلطنخور تو صنوبری
سر خم نکن کهبرگ و برت لطمه می خورد
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بی امام شد
دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت
آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد
دست و دل باز از سر و رویش مشخص میشود
یک جواد از خلق و از خویش مشخص میشود
دائم الذکری که دائم از خدا دم می زند
از دل حساس و حق گویش مشخص میشود
خواهر نداشتم که پرستاری ام کند
مادر نداشتم که مرا یاری ام کند
این بی کسی خلاصه به بی مادری نشد
بابا نبود رفع گرفتاری ام کند
ناله وا جگر نزن اینقدر
جگرت را شرر نزن اینقدر
با صدای نفس نفس زدنت
پشت در بال و پر نزن اینقدر
قاتلت آشناست واویلا
همسرت بی وفاست واویلا
بدنت تیر می کشد, یعنی
مرگ بهرت شفاست واویلا
رمق نمانده دگر در تنی که من دارم
ز جور همسر نا ایمنی که من دارم
برای مرد بود خانه مأمنش لیکن
نه جای امن بود مسکنی که من دارم
بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
این گونه آه مکش جوابت نمی دهند
حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند
در بین هلهله ها ای عزیز من
پاسخ به درد و پیچ و تابت نمی دهند
بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق, بی شکیب افتاده
باز تاریخ میشود تکرار
یک امام غریب افتاده
از صدای نفس نفس زدنت
همسر ِ تو چقدر شاکی بود
شده پیراهن ِ تنت تازه
مثل آن چادری که خاکی بود