شعر شهادت اهل بيت (ع)

ساحتِ عرش

ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَم‌ها بود

ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده

آقای من

دیوانه می شویم که زنجیرمان کنی
تکرار می شویم که تکثیرمان کنی

تو آمدی که بر سر این سفره کرم
با لقمه های حضرتیت سیرمان کنی

یا امام رضا (ع)

از دل خانه های کاه گلی
از همان کوچه های آبادی
موجی از حاجت آمده پای
پنجره ای ظریف و فولادی

ترک ها و قسم به نام عموت
خواهش صاف و ساده لرها
همه گرم زیارتت هستند
دور از آن هجمه تمسخرها

میرسد از رطوبت دریا
زنی از خطه های شالیزار
بانویی با نجابت از گیلان
با حجاب و عفیف و کوه وقار

عاشقی از هوای گرم جنوب
آمده تا خنک شود اینجا
ذکر او”یا من اسمه درد است”
که مریضیش حک شود اینجا

خادمی با نوازش پرهاش
بهترین راه را نشانم داد
مادرم با اشاره ی انگشت
گنبد شاه را نشانم داد

یادم آمد تمام خاطره ها
با رفیقام آمدم پابوس
بیشتر از همیشه می چسبید
روزهای زیارت مخصوص

سمت پایانه روبروی حرم
تو ترافیک گیر کرده دلم
خودم اینجام در حرم اما
کمی انگار دیر کرده دلم

تازه فهمیده ام چرا آن شب
شوروحال و نشاط، بی حدبود
شادی لحظه گدایی ما
اثر زعفران گنبدبود

شب جمعه زیارت مشهد
اشک درچشممان شناور بود
آنچه مارابه کربلا می برد
روضه های علی اکبربود

خیز بابا که بین این مردم
بی حیایی زیادوبی مرزاست
عمه را سمت خیمه برگردان
چشم این نانجیب ها هرز است…

محمد نجاری

آقای غریبم

وقتی نفس به سرفه و خون لخته بند شد
اشک زیاد چاره‌ی آن دردمند شد
هر یک قدم براش برابر به چند شد
پنجاه بار خورد زمین و بلند شد

رفتی و آب شدنم رو ندیدی

رفتی و آب شدنم رو ندیدی
بابا بی تاب شدنم رو ندیدی
چشم زخمیم دیگه رو هم نمیاد
شبا بی خواب شدنم روندیدی

مهربان

شَصت و سه سال زندگی ات، مهربان گذشت
با کیسه های وَصله ایِ آب و نان گذشت

شَصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها
در بنده یِ خدا شدن این و آن گذشت

بوی غم می آید

بوی غم می آید از شهر پیمبر بعد از این
می‌زند بر سینه اش الله اکبر بعد از این

ناله ی مسجد بلند و گریه مسجد بلند
چون به مسجد نیست احمد روی منبر بعد از این

یا رسول الله(ص)

خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمده‌ست کنارش دو اخترش

آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جان‌ها فدای بغض نفس‌های آخرش

حسن جانم

حسن وجه است، وجه کردگارش
همیشه بوده عالم ریزه خوارش
صلاح کارها در اختیارش
فلک چرخیده عمری بر مدارش
جهان دارد امان در سایه سارش

درد یتیمی

ای کوکب نورانی اقبال زهرا
بعد از تو بابا وای بر احوال زهرا

درد یتیمی مرا فی الفور حل کن
مثل گذشته دختر خود را بغل کن

یا رسول الله (ص)

از جهلِ مادرزادیِ أعرابِ ناآگاه
یک عمر هر لحظه کشید از عمق جانش آه

مکرِ ابوسفیانِ لاکردار پیرش کرد
مکری که ریشه داشت در مال و مقام و جاه

گریه می کرد

نشسته بود تنها گریه می کرد
غریبانه خدایا گریه می کرد

کنار بستر پاک پیمبر
چه مظلومانه زهرا گریه می کرد

دکمه بازگشت به بالا