وقتی کسی در معرکه یار پیمبر شد،
خویشِ پیمبر بینِ اغیارِ پیمبر شد،
وقتی کسی در قعرِ چاهِ جهلِ یک امّت
برخاست و چشمانِ بیدارِ پیمبر شد،
وقتی کسی در معرکه یار پیمبر شد،
خویشِ پیمبر بینِ اغیارِ پیمبر شد،
وقتی کسی در قعرِ چاهِ جهلِ یک امّت
برخاست و چشمانِ بیدارِ پیمبر شد،
السلام و علیک یا حمزه،ای عموجان منم رسول خدا
ای علمدار لشگر اسلام،ای ملقب به سیدالشهدا
چه بلائی سر تو آوردند،مثله کرده کسی تمام تنت
با وجودی که سر به تن داری،وای من وای من لب و دهنت
از احد آید ندا واویلتا واحَمْزَتاه
شهر پیغمر شده ماتمسرا واحَمْزَتاه
هم برادر، هم عمو، هم تکیه گاهش کشته شد
خون شد از غم قلب ختمالانبیا واحَمْزَتاه
شب شعر است و بالا میروم از منبری دیگر
به شوقی که بخوانم باز هم شعر تری دیگر
بخوانم از علمدارِ سرافرازان “سیف البحر”
ندارد مثل او دین محمد یاوری دیگر
همیشه قوّت قلب تمام لشکر بود
امیرِ صف شکن جنگ نابرابر بود
زمانه سردتر از سرد میشد اما او
همیشه مایه ی دلگرمی پیمبر بود
دستِ گدا دراز به سوی کریم هست
لطفِ کریم، شاملِ ما از قدیم هست
ما را گِدا نوشت و خودش سُفره پهن کرد
دیدیم هَر سَحر که سویش آمدیم، هست
حضرت ِ والا مقامی و صلابت از شما
سخت تر از سنگی و شورِ شجاعت از شما
تا دمِ رفتن، هوادارِ رسولِ اکرمی
مطمئنم وام می گیرد نجابت از شما
ای که سی سال تو با درد مدارا کردی
روز و شب آرزوی دیدن زهرا کردی
بعد تشییع تن یاس شکسته هر روز
مرگ خود را ز خداوند تمنا کردی
فرقش شکافت رُکنِ زمین و زمان شکست
یک ضربه زد ولی کمر آسمان شکست
نالید فاطمه که نزن نانجیب زد
از فرق تا به اَبروی او ناگهان شکست
عمر علی رسید به پایان دفترش
وقتی که سوخت سینه ی زهرای اطهرش
یک عمر پا به پای مصیبات فاطمه
خون دلی که خورد علی ، ریخت از سرش
ای کوفه حالا میچشی طعم یتیمی را
از دست خواهیداد بابایی صمیمی را
از رحمت حق بعد از او بیبهره خواهیماند
حتی نمیبینی به خود دیگر نسیمی را
دلت هوای اجل کرده نیمه جانی تو
در انتظار و هوایی آسمانی تو
بیا بگیر ز اسم خودت مدد ، برخیز
هنوز هم که هنوز است ، پهلوانی تو