ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو
از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو
معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت
در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو
ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو
از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو
معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت
در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو
تازه فهمیدم دلم از خاک پای زینب است
اشک های دیده ام از اشک های زینب است
تازه فهمیدم دلم عصیان نمی گیرد چرا
این دل شوریده ام مست ولای زینب است
روشنگر است ناله پشت شرارها
چون آفتاب در همه ی روزگارها
روشن تر است از همه روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه شب زندهدارها
نه هم دمی ,نه مونسی ,نه یار و یاوری
جان کندنم چه سخت شد این روز آخری
یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین
مثل کبوتری که ندارد دگر پری
زینبم ,اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر, با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را
ای خوشا بر آن دلی که بی قرار زینب است
روز و شب مویه کنان حیران کار زینب است
اشک او در گران است و پر طاوس نیز
هر کسی لایق مگر بر اشک زار زینب است
از صبر تو زینب (س) همه عالم شده حیران
با نــام تو زینب (س)همه دلــها شده گـریان
از غــصّــه و غــم هایتـــو ای عــمّــه سادات
بـــــر شـــیفتــگانتهـــمه دنـــــیاسـت خرابات
در واژه های شعر تو دیدم وقار را
حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را
با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را
خواهش نمود عقیلهزهرا که بسترش
در زیر آفتاب شودچون برادرش
گرمای ظهر وتشنگی و یاد کربلا ….
روضه گرفته استدر این روز آخرش
انگار رنگ این قلم اشکال دارد
یا برگه خیس دلم اشکال دارد
دریای شعرم جذر و مدعشق دارد
اینجا خسوف ماه هماشکال دارد
گفته بودم که دیر یا زود از
راه می ایی و مرا با خود
بعد یک سال و نیم خون گریه
میبری تا وصال خود, تا خود
از همان ابتدایت ای آقا
شده ام آشنایت ای آقا
من فقیر و یتیم و مسکینم
من گدایم گدایت ای آقا