شعر شهادت اهل بيت (ع)

حرفی بزن …

حرفی بزن سکوت دوای تن تو نیست

این جا به کنج خانه که جای تن تو نیست

پیراهنت گشاد شده یا تو لاغری؟

شاید که این لباس برای تن تو نیست

تنها امام سامره

تنهاامام سامره تنها چه میکنی؟

درکاروان سرای گداها چه میکنی؟

دارمبرای رنگِ تنت گریه میکنم

پایِنفس نفس زدنت گریه میکنم

زپا انداخته

آسمان را آه جان سوزت زپا انداخته

مادرت را باز در هول و ولا انداخته

کاری از دست طبیبان بر نمی آیدغریب

برکنار بستر تو مرگ جا انداخته

ای جگرگوشه ی امام رضا

ای جگرگوشه ی امام رضا

آفتاب غریب سامرا

دوستانت اهالی بالا

دشمنانت قبیله های زنا

قلم به سمت شکوهت

قلم به سمت شکوهت قدم قدم آمد

به سمت دفتر شعرم خود قلم آمد

دوباره حس سرودن گرفته ام آقا

و با اجازه ی دستت بگو… دلم آمد

مثل امواج

مثل امواج خروشان که به ساحل برسند

وقت آن استکه عشاق به منزل برسند

هادی راه توهستی و یقیناً بی تو

ناگزیرند ازآغاز به مشکل برسند

سلطان علی بن محمد باقر علیه السلام

شب  تا سحر به شو ق  حرم خون گریستم

آیا دوباره زائر کوی تو می شوم

سلطان علی , دلم به هوای تو زنده است

آیا گدای دربِ سرای تو میشوم

یا علی گفتی و غم آغاز شد

یا علی گفتی و غم آغاز شد(1)

ناگهان قفل زبانم باز شد 

یاعلی گفتی همین اعجاز توست

یاعلی پروانه ی پرواز توست

خاک پای شیعیانم یا علی

خاک پای شیعیانم یا علی 

لایقم یا نه ندانم یا علی 

مهربانی تو جلّاد من است 

ناز چشمان تو در یاد من است 

یاعلی پروانه ی پرواز توست

یا علی گفتی و غم آغاز شد(۱)

ناگهان قفل زبانم باز شد 

یاعلی گفتی همین اعجاز توست

یاعلی پروانه ی پرواز توست

ما گریه کنان ام کلثوم هستیم

ما از می جام عاشقی سرمستیم

بر مرحمت دخت علی دل بستیم

محشر که بیاید همگی میگوییم

ما گریه کنان ام کلثوم هستیم

امّ العباس

نام توآمد و غمی سنگین

در دل بیقرار من جا شد

گره هایی که داشتم بی بی

با نگاه کریمه ات وا شد 

دکمه بازگشت به بالا