در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است
به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است
غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام
که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است
در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است
به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است
غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام
که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است
دستی به پهلو داشت, دستی او به بازو
بس تیر دارد می کشد پهلو به بازو
یک گوشه شیری ریسمان در دست افتاده
یک گوشه هم افتاده یک آهو به بازو
مثل یک پروانه گرم سوختن
درد دل میکرد زینب با حسن
ای برادر رازدارم مادرم
ای میان کوچه یار مادرم
درد دل میکرد زینب با حسن
ای برادر رازدارم مادرم
ای میان کوچه یار مادرم
عالم تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت
اصلا دلیل خلق,تماشای فاطمه ست
باشد به زیر سایه ی مهرش تمام خلق…
…هـرذره ای کـه زیر قدمـهـای فاطمه ست
زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
دست نوازشش دگر از کار مانده است
بر بازویش مدال غم یار مانده است
با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده
چون کوه پشت حیدر کرار مانده است
عید امسال پر از بوی گل یاس شده
و پر از خاطره ی گندم و دستاس شده
همه ی دشت گواهند که با بوی بهار
عطر یک خانه ی آتش زده احساس شده
مرو ای بانوی تب دار دلت می آید؟
من و تنهایی و تکرار دلت می آید؟
تو فقط سعی نمودی که مسافر باشی
حیدر و این همه اصرار دلت می آید؟
این روزها مادر که رویِ زرد دارد
یک چندوقتی میشود سر درد دارد
گاهی ز تب داغ است و گاه انگار مادر
روحی ندارد بس که دستِ سرد دارد
مسمار…در سوخته…آتش…ماتم
یک زن…در و دیوار…و یک دنیا غم
با لهجه ی درد…داد زد حیدر…وای…
ناموس علی و اینهمه نامحرم…!!!؟
بی دلبرتان عید صفایی دارد؟
بی یاورتان عید صفایی دارد؟
یک لحظه تصور کنُ انگه گله کن
بی مادرتان عید صفایی دارد؟
اسماعیل درویشی شانی