درحقیقت رنگ غم تغییرکرد
آخرین انگور هم تغییرکرد
درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییرکرد
درحقیقت رنگ غم تغییرکرد
آخرین انگور هم تغییرکرد
درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییرکرد
آهزینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …
برتن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!
آنقدَر از خارها بر برگ گل رد مانده که
بوسهی باران ندارد روی بهـبودی اثـر
این پسر محتضری که پدرش نیست
فرقمیان شب تار و سحرش نیست
بسکههلهله است زحجره خبرش نیست
غیرشعله بر تمامی جگرش نیست
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند
جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند
پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر
که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
غربت هیچ کسی مثل تومولا نشود
گره بی کسی تو به خداوا نشود
نیست یک خواهر غمدیدهپرستار شما
هیچ کس هم قدم زینب کبری نشود
لب می زند که مادر خودرا صدا کند
یا حق واژه ی جگرم راادا کند
او ناله می زند جگرمسوخت هیچ کس
گویا قرار نیست به اواعتنا کند
کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده به سرم بهر هم زبانی من
فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من
هستند کریمان دو عالم سرخوانت
یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت
اصلا حرم شاه خراسان حرم توست
هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا زجان ودلم برده تاب را
وای از عناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرد زاده خیر المئاب را
شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه گهواره داغِ غم زده است
شرار زخم دلِ خون لای لای رباب
در ازدحام حرم هرکسی به تنهایی
گرفته دست دعا را به سوی آنجایی
که جلوه کرده در آن جلوه ای مسیحایی
همان حریم قشنگی که هست رویایی
تا سرفه میکنم بدنم درد میکند
زینب مرا نبوس, تنم درد میکند
از من نخواه با تو کنم درد دل علی
تا حرف میزنم دهنم درد میکند