شعر شهادت اهل بيت (ع)

در سوخته

آتش به تمام قد بر افروخته دید

مسمار نمایان به در سوخته دید

یک لحظه تنفس حسین بند آمد

دیوار و تن و در چو بهم دوخته دید

نیما نجاری

 

بساط روضه

مجلس بدون اشک تو آقا نمیشود

اصلا بساط روضه مهیا نمیشود

آقا تو روضه خوان غم مادرت بشو

هر کس که روضه خوان زهرا نمیشود

غریب مدینه

دوباره شهر مدینه غروبی از غم شد

که آتشی به در خانه باز مَحرم شد

به پشت این در خانه چه ازدحامی شد

دوباره حَجمه ی دشمن به فکرماتم شد

از کار غربتت

از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند

این شهر , با دل تو مدارا نمی‌کند

 

این شهر , زخم بی‌کسی‌ات را…عزیز من

جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند

بقیع

بقیع ! این تنِ مولای سالخورده‌ی ماست

بگیر در بغل آرام یاس پرپر را

 

بدان که شرح غم این غریب دشوار است

غمی که کاسه‌ی خون کرد دیده‌ی تر را

 

گوشه‌ی بستر

گوشه‌ی بستر مرگ افتاده

پیرمردی که غریب و تنهاست

پای تا سر بدنش می‌لرزد

اثر زهر ز رنگش پیداست

سالخورده‌ی ایام

خسته و سالخورده‌ی ایام

دیگر از پا به بستر افتاده

به زمستان رسیده پائیزش

گل یاسی که پرپر افتاده

کشته ی احد

ای کشته ای که بود اُحُد کربلای تو

اهل ِ مدینه نوحه گران در عزای تو

شیر خدا و شیر رسول خدا تویی

ای نام سیدالشهدایی سزای تو

نیمه ی شب

نیمه ی شببود و در بیت امام

غرق در حقزاده ی خیر الانام

در میان سجدهگاه اطهرش

واله ازانوار ذات داورش

می دویدم پی شان

می دویدم پی شان نیمهشب از کوچه تنگ

با دلی خون که به یادشب صحرا افتاد

یاد آن دخترکی که عقبقافله ای

چشم هایش به دو چشمانعمو تا افتاد

مردی غروب کرد

مردی غروب کرد وقتی افق شکست

خورشید دیگری جای پدر نشست

او یک امام بود هر چند بی قیام

او یک رسول بود جبریل شاهد است

 

مدینه گرمِ حضور

مدینه گرمِ حضور معطرت آقا

پر از شمیم بهشت است معبرت آقا

در آسمان دو عالم همیشه خورشیدی

مدینه شرقِ طلوع منورت آقا

دکمه بازگشت به بالا