شعر شهادت اهل بيت (ع)

مثل همیشه

مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت

از دود آه حضرت صادق فضا گرفت

 

هفت آسمان برای غمش گریه می کنند

از غصه اش دل پره درد خدا گرفت

مادر چه گویمت

مادر چه گویمت که عدو جز جفا نکرد

حق تو را ادا ننمود و چه ها نکرد

 

مادر به خانه تو عدو از در آمدند

دشمن ز بام آمد و شرم از خدا نکرد

پیربزرگ طایفه

پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود

در اعتلای نهضت جدش سهیم بود

مسند نشین کرسی تدریس علم ها

شایسته ی صفات حکیم وعلیم بود

منبرت آقا

پر از شمیم بهشت است منبرت آقا

به برکت نفحات معطرت آقا

 هنوز عطر و شمیم محمدی دارد

گلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا

برای مدینه

بازگرفته دلم برای مدینه

بازنشسته دلم به پای مدینه

شکرخدا عاشق دیار حبیبم

شکرخدا که شدم گدای مدینه

نذری پزان

 

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد

بدجور بوی دود می آید!

 

از سوز زهر

از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم
پا رو به سوی قبله و لب غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکر

دست بر کمر

 شکسته تر شده و دستبر کمر دارد

 چه پیش آمده ! آیاحسن خبر دارد؟ 

 به گریه گفت که زینب مواظب خودباش

 عبور کردن از این کوچه ها خطردارد  

به پشت در

شُور کردند که دهند تو را عذاب

اولی و دومی های خراب

مانده روی خاک آن ختم رسل

در سر خود آورند چندین سراب

سکوت

 

سکوت می وزد و بادها پریشانند

و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند

یتیم های خدا هم گرسنۀ نانند

آه زینب

امشب همه بر سوزش تن گریه کردند

امشب همه با آه زینب گریه کردند

زینب تو باید زخم چون مادر ببینی

باچادر زهرا سر حیدر ببینی

طور بی موسی

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد

وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه

حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد 

دکمه بازگشت به بالا