بدون یار شدم,رفت آنکه یارم بود
همان که وقت غمو غصه غمگسارم بود
از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که همدار و هم ندارم بود
بدون یار شدم,رفت آنکه یارم بود
همان که وقت غمو غصه غمگسارم بود
از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که همدار و هم ندارم بود
ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزار سالۀ مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟
پشت در میزدند مادر را
بی خبر میزدند مادر را
یک نفر بود پشت در اما . . .
چهل نفر میزدند مادر را
این چـند وقتی که تـنم از کار مـانده
بر شانه ات ای فضه خیلی بار مانده
شرمنده ام دیگر دعا کن که بمیرم
آقـای من بعد از پیـمبر خوار مانده
ای مادری که طعم آتش را چشیدی
ای مادری که محسن خود را ندیدی
من زینبم پاسخ بده با این همه زخم
از خانه تا مسجد چگونه می دویدی
امروز که جز عشق تو پندار ندارم
جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم
اى دلبر من غیر تو دلدار ندارم
با غیر تو اى شیر خدا کار ندارم
امروز روضه از در و دیوار جاری است
دنیا شبیه مجلس یک سوگواری است
نشنیده اش بگیر,ولی بی دلیل نیست
کار زن جوانی اگر گریه زاری است
افتاده شانه باز هم از دست لاغرت
شرمنده ای دوباره ز گیسوی دخترت
در گوشه ای نشسته فقط آه میکشد
مادر , ز دست می رود آخر کبوترت
از سینه دگر آه شرر بار نکش
برخیز ولی منت دیوار نکش
من شانه نخواستم به جان بابا
از دست شکسته این قدر کار نکش
ابریست کوچه کوچه, دل من , خدا کند
نم نم, غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
هستی ات رابه ره دوست گذاری مردی
وسط راه اگر دبّه نیاری مردی
ورنه هر بی سروپایی شود عاشق پیشه
دره دوست اگر جان بسپاری مردی(یازهرا س)