می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
مادر میان بستر خود روضه می خواند
با اشک های کوثر خود روضه می خواند
نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا
با مویه های آخر خود روضه می خواند
چشمم به غیر خون دلی مبتلا نداشت
این خانه بعد رفتن تو آشنا نداشت
زهرا یتیم شد غم بی مادری رسید
بی تو دل شکسته ی من همنوا نداشت
باز کردم دفتر شعرم و دیدم می گریست
هم زمین هم آسمان با او دمادم می گریست
تا قلم برداشتم دیدم قلم هم می گریست
نه قلم حتی تمام واژه هایم می گریست
گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی
حقش نبود دختر خود خونجگر کنی
شرمنده ام , زطرز پذیرایی ام مکن
افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی
مادر صفای خانه و آرام دختر است
آن هم کسی که مادر زهرای اطهر است
اشک عزای غصّه ی حامیِّ دین حق
پیدا به روی چشمه ی چشم پیمبر است
دیگر در این خانه برایم همدمی نیست
بی مادریِّ فاطمه داغ کمی نیست
بعد از تو این خانه گرفته رنگ ماتم
بالاتر از بغض گل یاسم غمی نیست
شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت
برایم از خودش از حال خویشتن می گفت
از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و یک به یک همه اش را برای من می گفت
شد بی کفن بودن در این عالم نشان تو
وقت سفر نام حسین ورد زبان تو
ای بی کفن صاحب کفن از آسمان گشتی
پوشیده شد در نور حق قد کمان تو
میسوزماز شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایایآخرت
دستم به دست بی رمقت میشوددخیل
در پیش دیدگان گهربارجبرئیل
شب استو بغض سکوت و صدای گریه آب
شکسته قلب رسول و نداردامشب خواب
کنار بستر مرگ یگانهامّیدش
گرفته زمزمه,یا ربخدیجه را دریاب
از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم
بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم
یا اینکه در مصیبتت از دست می روم
یا اینکه با تمام توان گریه می کنم