وقتی یک عمر بجز ناله و چشم تر نیست
هیچ چیزی که از این زهر جفا بهتر نیست
چقدر خدمتِ بر مردمان شهرش کرد
جواب زحمت او ناسزا به مادر نیست
شعر شهادت اهل بيت (ع)
هست تقدیرم سرار سوختن
با بلا از پای تا سر سوختن
از سقیفه بارها و بارها
در شرار شعله ها پر سوختن
در آن ساعت که با پای برهنه
پیاده پشت مرکب می دویدم
بیاد راه شام و عمه خود
ز دیده خون دلها می چکیدم
شاعر؟؟؟
گوشه ای از حرای حجرهء خویش
نیمه شبها,خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
زهر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مراکه بسی بود خون, نشانه گرفت
چو جدخویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیدهام همه شب اشک دانه دانه گرفت
میسوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت
دستم به دست بی رمقت می شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل
وقتی خدیجه رفت پیمبر عزا گرفت
آمد زمان پیری و دستی عصا گرفت
شکر خدا به لرزه نیافتاد زانویش
دست رسول را چو دو دست خدا گرفت
میخواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبرکنند
می خواستند دفن شوی زیر خاکها
تا زنده زنده از سر خاکت گذرکنند
دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
سالها کنج قفس تنها و بی غمخوار بودم
لحظه ها را می شمردم در غم دیدار بودم
هر سحر با ضربه ی سیلی نمودم روزه آغاز
زیر آماج لگد در لحظه ی افطار بودم
بیایید,در آستان ولایت
که کشتند, ریحانه المصطفا را
خطاکار, آن بود, ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد, تیر خطا را
به دیوار قفس بشکسته ام بال و پر خود را
زدم تنهای تنها ناله های آخر خود را
درون شعله همچون شمع سوزان آتشی دارم
که آبم کرده و آتش زده پا تا سر خود را