شعر شهادت اهل بيت (ع)

آه

خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمده‌ست کنارش دو اخترش

آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جان‌ها فدای بغض نفس‌های آخرش

آقای من

با دستِ حق، مقامِ حسن را نوشته اند
بر بامِ عرش، نامِ حسن را نوشته اند

قرآن، کریم هست و حَسن هم کریم بود
این سوره ها، کلامِ حسن را نوشته اند

قبله ى اهل ولا

کشته ى زخم مدینه بفداى دل تو
قبله ى اهل ولایى و کرم مایل تو

به گمان قاتل تو زهر جفا نیست حسن
حتم دارم که بُوَد ، زخم زبان قاتل تو
اصغر چرمی

رحمهُ لِلعالمین

ای مقتدایِ مرتضی و حضرتِ زهرا
باید چگونه گفت از تو سید بطحاء؟
صحرا شده مجنونِ تو، دلداداه‌ات دریا
بالاتر از تو نیست اصلا در همه دنیا

نگو فردا میام

نگو فردا میام . دیره بابایی
رقیه بی تو می میره بابایی
بخوامم بعد تو آروم بگیرم
سنان آروم نمی گیره بابایی

یا باقرالعلوم(ع)

روشن جهان ز نام تو یا باقرالعلوم
نشناخت کس مقام تو یا باقرالعلوم
هستیم ما غلام تو یا باقرالعلوم
مؤمن به هر کلام تو یا باقرالعلوم
عمری ست درس عشق در این خانه خوانده ایم
نور کلام توست اگر شیعه مانده ایم

نگاه غرق غمت

نگاه غرق غمت روضه های دلگیری است
غروب کودکی ات، غصه ی سر پیری است

کتیبه ی دل ما، داغدار ماتم توست
نوشته اش، غم ذی الحجه تا مُحرّم توست

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

یا باقرالعلوم(ع)

باقرُالعِـلم ، حَــق مَقـام ، محمّـد
می رساند به تــو سلام محمّــد

راویـــان گفتـه اند مُتّفِـق القـول
کـه تویــی جوهـرِ کـلام محمّـد

خـوشی ز عـمـــر نـدیــده

بـه احـتـرام امـام خـوشی ز عـمـــر نـدیــده
بـه گـریـه آمـدم امـشب بـرای رأس بــریــده

همیشه ناله‌زد از بغض‌و سوخت روزو‌شبش را
بـرای عمـهٔ خـود آن که خـورده اسـت کشـیـده

دلش خون شد

بیدار بود و مضطرب در تب دلش خون شد
از خاطراتِ کودکی هر شب دلش خون شد

با یادِ بابایِ مریض احوالِ در خیمه
در گریه هایِ بیهوا اغلب دلش خون شد

ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر

ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر
کربلا بود برای تو منایی دیکر
کوفه تا شام ، تو را سعی صفایی دیگر
در غریبان ، تو غریب الغربایی دیگر

دکمه بازگشت به بالا