جز عطش جز درد جز آتش بجز ماتم نداشت
آه، زهرِ امفضل از زهرِ جعده کم نداشت
مجتبای دیگری در حجرهای اُفتاده بود
غیر وا اُما خدایا سینهاش مرهم نداشت
جز عطش جز درد جز آتش بجز ماتم نداشت
آه، زهرِ امفضل از زهرِ جعده کم نداشت
مجتبای دیگری در حجرهای اُفتاده بود
غیر وا اُما خدایا سینهاش مرهم نداشت
آئینهی کرامت بی انتها جواد
جای کرم نوشته ام از ابتدا جواد
آن شاه و شاهزاده که در بارگاه او
دارد همیشه رنگ، حنای گدا، جواد!
خدای جود بده لقمه ای ز نانت را
تفضلی بنما خاک آستانت را
بکش به روی سرم دست مهربانت را
اجازتی بده مداح روضه خوانت را
شمع حیات از گوشههای بسترش رفت
لب تشنه بود و آب و تاب از حنجرش رفت
پشت سرش رقاصه ها کل میکشیدند
هر بار اشک از گوشه چشم ترش رفت
عروج من و آستان جواد
قنوت من و آسمان جواد
من و خلوت لامکان جواد
سری دارم و سایبان جواد
مرغ بی بال و پر غمکده ی بغدادیم
روضه و غصه و دردیم، غم و فریادیم
قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم
سال ها با جگر پاره چنین سر دادیم:
ریزد سرشکِ زهرا ، از دیده چون ستاره
داغ امام صادق ، زد بر دلش شراره
با چشم دل نظر کن ، یک لحظه در مدینه
بر تربتش که دارد ، بر غربتش اشاره
تنها نسوخت از شرر زهر حنجرت
آتش رسید بر جگر و جسم لاغرت
یکبار غرق خون لبت از زهر شد ولی
عمری چکید خون دل از دیدهی ترت
پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم
بگذارید به همراه عصا بردارم
به زمین میخورم و طاقت ره رفتن نیست
در همین اول ره،کاش که جان بسپارم
بسم الله اگر طالب نوری دل عاشق !
بسم الله اگر هست تو را رأی موافق
اینک تو این راه به ادراک حقایق
بنشین نفسی ، این تو و این منبر صادق
ترساند کودکان تو را شیهه های اسب
لرزید قلب دخترتو ازصدای اسب
هرچندپشت مرکب دشمن دویده ای
اما به سینه ی تونخورد ست پای اسب
قسم به نور به اشراق تو به دیدن تو
که صبح صادق دنیاست چشم روشن تو
کدام رایحهی سبز از بهار تو نیست
بگو کجاست شبیه بهشت گلشن تو؟