کسی مثل علی مظلوم نمیشه
دل شوهر تو آروم نمیشه
تو نگیر نگات و از من لا اقل
من میخوام نگات کنم روم نمیشه
شعر شهادت اهل بيت (ع)
حالم از این همه آزار به هم می ریزد
با زمین خوردن زن کار به هم می ریزد
یاس آنقدر نحیف است که حتی یک بار
با فشار در و دیوار به هم می ریزد
در پیش من از غربت دلدار مگویید
از مرگ سخن در بر بیمار مگویید
من زار نگشتم که علی زار بماند
از بی کسی یار به آزار مگویید
رسم است کسی رخت اگر بست ز دنیا
از خاک سفر کرد سوی عالم بالا …
تا درد نگیرد دل طفلان عزیزش
از خانه ی او جمع کنند البسه اش را
تخته سنگی بوده ام یک روز بین کوهها
در دل یک معدن تاریک با اندوهها
زندگی میکردم اما آه ، از این زندگی
سنگها هم داشتند اکراه ، از این زندگی
توی خونه علی محشری شد
پشت در شکسته بال و پری شد
چی آوردن به سرش تو کوچه ها
توو خونه سه ماه تموم بستری شد
اسماعیل روستایی
بانوی من به غصه چرا خو گرفتهای
من محرم توام ز چه رو، رو گرفتهای
در بین کوچه حامی حیدر شدی ولی
دیدم مدال خویش به بازو گرفتهای
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نورُ علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
کارت شده به جای تماشا گریستن
کارم شده به جای مداوا گریستن
تقسیم کردهایم در این خانه کار را
از تو نفس نفس زدن از ما گریستن
همین که دل به هوایش قرار می گیرد
غروب جمعه دلم بوی یار میگیرد
نشسته ام بنویسم که می رسد از راه
دوباره دست مرا آن سوار می گیرد
آه در سینه بماند بغض طوفان می کند
چشم را در سفره های گریه مهمان می کند
در بیابانی که غفلت در دل من ساخته
می کند اشکم همان کاری که باران می کند
بساط خوشی رو برپا می کنم
هرچی غصه باشه ، حاشا می کنم
تا یه خُرده حالتو عوض بشه
خودِ من درو به روت وا می کنم