به نام عشق به نام خدا به نام حسن
به نام نامی مولا که شد امام حسن
شب ولادت او ماه مهمانی شد
خود خداست دَمِ در به احترام حسن
به نام عشق به نام خدا به نام حسن
به نام نامی مولا که شد امام حسن
شب ولادت او ماه مهمانی شد
خود خداست دَمِ در به احترام حسن
بانو سه ماه حرف تو با چشم و با سر است
آهى بکش!که آه تو درمان حیدر است
چادر به سر نکن…همه ى باور على
زخمى خدا نکرده به زیر معجر است؟
این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود
با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
غیر از على به راز تو محرم نمى شود
شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى
که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى
چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
از دردهاى قلب من آقا خبر دارى
من خوب میدانم مرا تحت نظر دارى
من بد!من اصلاً رو سیاهِ روسیاه اما
وقتى سر سجاده اى و چشم تر دارى
تو عاشقانه ترین شعرِ انتظارِ منى
تویى که باعث آرامش و قرار منى
کسى به غیر تو حال مرا نمیفهمد
عجب خیالِ قشنگى که تو کنارِ منى
خواهرت آمده به بالینت
خواهرى که خمیده تر گشته
خواهرت شرم مى کند از تو
چون بدون تو زنده بر گشته
رسیده ام به تو اما…چه جاى خوشحالى؟
نه رنگ بر رخ من مانده نه ز تو بالى
مرا ببخش نبودم کنار پیکر تو
هنوز هم که هنوز است بین گودالى…
از دردهاى قلب من آقا خبر دارى
من خوب میدانم مرا تحت نظر دارى
من بد!من اصلاً رو سیاهِ روسیاه اما
وقتى سر سجاده اى و چشم تر دارى
دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما میانه ى گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال
روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى کنم
ناخوشى هارا عزیزم!با تو قسمت مى کنم
نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم