اشعار آیینی

غبار

آمدم با قلب زارم در کنار پرچمت
نوکری هستم همیشه بیقرار پرچمت

گرچه بار معصیت دارم به روی شانه ام
می شوم پاک از گناهان با غبار پرچمت

ببرند

بنویسید که عشق است به هرجا ببرند
عاشقان را سر شب تا دل صحرا ببرند

من دو تا آه کشیدم…جگرم سوخته بود
تهمت عشق زدند آبرویم را ببرند

نگاهی

من از این و از آن حذر میکنم
عزیزم فقط با تو سر میکنم

تو که احتیاجی نداری به من
منم که ز دوری ضرر میکنم

آغوشِ

فرخنده طلوعی که بشارت به جهان است
از عطرِ دل انگیزِ هلالِ رمضان است

آغوشِ پُر از مِهرِ خدا بر همه باز است
از عرش ندا آمده این ماهِ امان است

اندک

کهنسالان چه بسیارند اما پیر ها اندک
که عبرت ها فراوانند و عبرت گیر ها اندک

برای پاک کردن باید اول پاک بود ، اما
شد از آلودگی نفس ها تاثیر ها اندک

حاصل معصیت

باز هم رحمت تو جاری شد
چشم خشکیده‌ام بهاری شد
در میخانه‌ات گشوده شد و
باز هم وقت سفره‌داری شد
با همه ذلتی که دارم من
میهمان تو سفره دارم من

بدعادت شده ام

این غربتِ حیران شده را دوست ندارم
دلشورۂ پنهان شده را دوست ندارم

بر دردِ فراق تو بدعادت شده ام! چون
بیماری درمان شده را دوست ندارم

شعر شهادت حضرت زینب(س)

در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد

عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه “زینب کبری” نخواهد شد

شعر شهادت حضرت زینب س

با اشک بی‌زوال خودم گریه می‌کنم
بر روز و ماه و سال خودم گریه می‌کنم

این پلک ها به روضه‌ی تو‌ زخم شد حسین
بس با زبان حال خودم گریه می‌کنم

عشق تو

هر کس که روی عشق تو محکم حساب کرد
درد جهان غم زده را کم حساب کرد
خوشبخت آنکه خرج عزاخانه ی تو را
بر خرج زندگیش مقدم حساب کرد

قبله نما

اگر که قبله نما در مدار می لرزد
به شوق سجده به ایوانِ یار می لرزد

شراب روی ضریح تو جمع ضدین است
کنار صحن تو مست و خمار می لرزد

آهِ مظلوم

شیعه هر جا قدم که بر دارد
به کفِ خود دو تا گُهر دارد

با کتابِ خدا و اهلُ البِیت
آسمانی است, بال و پر دارد

دکمه بازگشت به بالا