بوی مادر می رسد
انتظار دیدن مادر به آخر می رسد
لحظهء دیدار بود
باز هم در کربلا زهرا به حیدر می رسد
مسجد کوفه ببین
بوی مادر می رسد
انتظار دیدن مادر به آخر می رسد
لحظهء دیدار بود
باز هم در کربلا زهرا به حیدر می رسد
مسجد کوفه ببین
از لحظه ای که با علمت آشنا شدم
احیا شدم, نفس زدم از خاک پا شدم
پاشید نفْسِ بی هنرم, خاکِ پا شدم
گفتم حسین , فاطمه دید و دعا شدم
در بین روضه هم نفسِ انبیا شدم
پرچم گرفت دست مرا مبتلا
سائل شدیم شامل لطف وکرم شدیم
خار آمدیم از نفست محترم شدیم
لب وا نکرده حاجتمان مستجاب شد
وقتی دخیل گوشه ای از این علم شدیم
بیا که اشک بریزیم در حسینیه
که خیمه گاه حسین است هرحسینیه
به احتضار که افتادم آن دم آخر
به هیچ جا نبریدم مگر حسینیه
چه خوب شدکه دلم را برای خود کردی
مرا تو ساکن بزم عزای خود کردی
دو دست خالی من راگرفتی از لطفت
و پای ثابت در روضه های خود کردی
دل نیست آن دلی که نباشدسرای تو
زنده نباشد آنکه نمیرد برای تو
از هرچه گفته اند و نوشتند,برتری
محو است انتهای تو در ابتدای تو
همان روزیکه غم را آفریدند
برای دیده نم را آفریدند
برای گفتن از تو گفتن ازعشق
به این خاطر قلم را آفریدند
ذوب در کرب و بلا را که بلا کافی نیست
حال بیمار تو را درد و دوا کافی نیست
آنقدر تشنه ی وصلم که در این کاسه اگر
هر قدر باده بریزی به خدا کافی نیست
تو لب گشا و بگو جان , ببین برای شما
هزار مثل منی میشود فدای شما
تمام خواب و خیالم همین شده یک روز
به روی خاک بیفتد سرم به پای شما
اى مطلع تمام غزلها براى تو
خیلى دلم گرفته برایت… فداى تو
محکوم میله هاى قفس مى شود , حسین
مرغ دلى که پر نکشد در هواى تو
مرغ دلم دوباره هوای سفر گرفت
اشفته تر ز پیش شد و بال و پر گرفت
من بی خبر ز عالم بالا نشسته ام
باید ز حال بی خبران هم خبر گرفت
چه معنا دارد ای سائل , گدا چیزی بلد باشد
چه خوبِ خوب باشد او , چه بدبخت و چه بد باشد
گدا وقتی گدا باشد خودش را هم نمی بیند
چرا که بهر دستانش فقط مولا مدد باشد