از این دل درد آورتان می آید
اشکی که ز چشم ترتان می آید
اینگونه که بالای سرم میگریید
کم کم نفس آخرتان می آید
از این دل درد آورتان می آید
اشکی که ز چشم ترتان می آید
اینگونه که بالای سرم میگریید
کم کم نفس آخرتان می آید
بردی از این دل با نگاهت تاب را هم
تاب از دلم,از چشم مستم خواب را هم
از بسکه تو ممسوس در ذات خدائی
دیوانه ی خود کرده ای محراب را هم
سفره باز است, بیایید, غذا آماده است
هر کجا صحبت توبه است, خدا آماده است
شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید
آن کریمی که کشد ناز گدا, آماده است
ای دل به دست موج هوس هر طرف مرو
با این حباب در پی کسب شرف مرو
چشم کریم مانده به راهت که در زنی
بیهوده پس به این طرف و ان طرف مرو
شب قدر سرنوشتم , می بینی دلشوره دارم
نکنه امشب تموم شه, رو زمین بمونه بارم
نکنه که بین خوبا , دست من خالی بمونه
واسه من دوباره امسال , بی پرو بالی بمونه
قبل از آنکه بنویسند جزای همه را
می سپارند به تو قدر و قضای همه را
شب قدر است ولی قدر نمی دانیمت
که تو باید بدهی اجر و سزای همه را
کوفه, مدینه بود مگر؟ التهاب داشت
محراب, کوچه بود مگر؟ اضطراب داشت
تیغ عدو کجا و سَرِ سِرِّ عدل و داد !
دشمن دوباره بر سر نیزه کتاب داشت
تا مگر ختم کند فاطمه راهی به علی
شب قدر است بخوانید الهی به علی
می کند درک پس از سجده خدا را بهتر
هرکسی سجده کند چند صباحی به علی
پلکهای نیمه بازش آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
(روضه شب نوزدهم )
خوب کردی که سرِ سفره نمک هم داری
چون که زخم دلم امشب به نمک داشت نیاز
همسر من که زمین از نفسش بر پا بود
به مناجات شبش حور و ملک داشت نیاز
جای خلوت کردن و بیتوته جلوت میکنم
پنبه ای در گوشم و یک ریز صحبت میکنم
من خودم وضعم خراب است و گنه کارم ولی
این و آن را دائما دارم نصیحت میکنم