اشعار شهادت حضرت رقیه س

ز دست آبله

پایش ز دستآبله آزار می کشد

از احتیاطدست به دیوار می کشد

در گوشه یخرابه کنار فرشته ها

“با ناخنیشکسته ز پا خار می کشد”

شبیه زهرا

مشغول به دلبر ی ز بالا شده ای

زهرا , چقدر شبیه زهرا شده ای

امشب من و مادرت نگاهت کردیم


با چادر مادرم چه زیبا شده ای

زخمی ترین یتیم

از بوی سیبسرخ طبق مرده جان گرفت

زخمی ترینیتیم خرابه توان گرفت

باران چشمهای رقیه شروع شد

از بس کهگریه کرد دل آسمان گرفت

السلام علیک یا عطشان

السلام علیک یا عطشان

چه بلایی سر لبت آمد!؟

تا من و تو به وصل هم برسیم

جان به لبهای زینبت آمد  

منش شهدا

چقدر از منش این شهدا دور شدیم

آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم

چقدر از منش این شهدا دور شدیم

آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم

ضربه ای سخت

گفتم عمویم هست او اما کتک زد

هرگاه آمد بر لبم بابا,کتک زد 

وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک

آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد 

کبوتر بی بال و پر

 

بابا بیا کبوتر بی بال و پر شدم

بی آب و دانه مانده ام و مختصر شدم

 

تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست

از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم

 

چشمان خاکی

 

اینجا که زخم از درِ هر خانهمیزنند

اینجا که بند بر پَر پروانه میزنند

 

خون میچکد ز گوشه چشمان خاکی ات

وقتی که پلک های غریبانه میزنند

 

سوغات مکه

این صحنه ها را پیش از این یکباردیدم

من هر چه می بینم به خواب انگاردیدم

شکر خدا اکنون درون تشت هستی

بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم

بهانه های زدن

اینجا بهانه های زدن جور می شوند

کافیستزیر لب پدرت را صدا کنی

کافیستیک دو بار بگویی گرسنه ام

یاناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی

از فرط ضعف

از فرط ضعف, دست به دیوار برده ام

در کودکی شیبه زنی سالخورده ام

چشمان کوچکم دگر تار می روند

از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام

دیدم پدر نیست …

از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست

آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست

دیدم همه شمعند در تاب و تب او

اهل حرم جمعند دور مرکب او

دکمه بازگشت به بالا