شعر شهادت حضرت رقيه (س)

زخمی ترین یتیم

از بوی سیبسرخ طبق مرده جان گرفت

زخمی ترینیتیم خرابه توان گرفت

باران چشمهای رقیه شروع شد

از بس کهگریه کرد دل آسمان گرفت

طرفند گریههاش به داد پدر رسید

سر را ز دستبی ادب خیزران گرفت

رو پوش را زروی طبق تا کنار زد

لب را که دیدطفلک لکنت زبان گرفت

«بابا»یکی دو بار بریده بریده گفت

با هر نفسنفس که یکی در میان گرفت

می گفتگوشواره فدای سرت ولی

دیدم عقیقدست تو را ساربان گرفت

حالا گرسنگیبه سراغم که آمده

آغوشم ازمحاسن تو بوی نان گرفت

آخر طلوع داغتو کنج تنور بود

در شام زخمهای تو خورشیدمان گرفت

علی ناظمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. از داغ دختر سه ساله جانم به لب رسيد و چشمانم حلقه حلقه اشك گرفت

    خداوند انشااله نفس گرم شمار را با رقيه هم نوا سازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا