اشعار شهادت

جسمم کبود

من هفتمین سلاله ی دربار حیدرم
موسای بی عصای تبار پیمبرم

جسمم کبود و زخمیِ باران کینه هاست
من وارث کبودیِ رخسار مادرم

بی حیا

یک شب آمد, زد لگد بر در, فقط گفتم حسن
تازیانه رفت بالاتر, فقط گفتم حسن
آن یهودی ناسزا می گفت امّا آن میان
تا که آمد اسمی از مادر , فقط گفتم حسن

آسمان زندان

دهمین اختر امامت و دین
بیست سال از مدینه دور افتاد
گاه گاهی فقط دل شیعه
بهر تبعید او به شور افتاد

نخ چادرت

تو زیبا شدی کوه و دریا شدی
یه باغی پر از عطر گل ها شدی
یه همدم تو غم ها برای علی
یه زهراترین بعدِ زهرا شدی

کفتر جلد خراسانم

در آستانت از تو پنهان نیست حیرانم
مانند یک نوزاد پاکم زیر بارانم

پای مرا بشکن که پابند خودت باشم
دستم بدامانت ببین الوده دامانم

شرم را خوردند

حُرمت کاشانه ات بین هیاهوها شکست
درب خانه با هجوم‌خیل زالوها شکست
در همان‌شهری که روزی دست و بازوها شکست

شرم را خوردند , پس از آن حیا قِی کرده اند
سوی بیتت نا مسلمانان هجوم آورده اند

به‌گریه گشت به دنبال گوشواره…

 

 

به شکِ فقه یقین شد امام جعفر صادق
ثمن صدیق‌ و ثمین شد امام جعفر صادق

پس از پیمبر اکرم به خُلق از نظر خَلق
محمد ششمین شد امام جعفر صادق

یا ولی الله…

بر هم نزن نماز مرا, بی هوا نزن
حالا که می زنی, جلوی آشنا نزن

سجاده و عبای مرا می کِشی, بکش
اما لگد به تربت کرب و بلا نزن

شیخ الائمه…

در صور قبل روز قیامت دمیده اند
آنها که باز اشک خدا را ندیده اند

اینها که با لگد در فردوس را زدند
از جانب کدام‌جهنم رسیده اند

یا صادق آل عبا…

بیاموزند تا در مکتبت , مردم صداقت را
به نام تو سند کردند شش دانگ ولایت را

تورا از شش جهت خواندند مولای ششم چونکه
به دست خویشتن داری زمام کلّ خلقت را

یا امام صادق علیه السلام

درحسرت یارجان به لب شد

 مردی که بزرگ آسمان بود

برروی محاسن سفیدش

اشک دل زخمی اش روان بود

بانی روضه ها…

تو امیر و عزیز و آقایی

صادقی از تبار طاهایی

بانی روضه های سقّایی

بین آتش به یاد زهرایی

دکمه بازگشت به بالا