بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت
نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را
بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت
نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را
سحر گهی که خدا در حرم هویدا بود
ز مکه عطر دلاویز عشق, افشا بود
ز سیل رحمت حق, عالمی مصفّا بود
حریم امنِ حرم, رشکِ عرشِ اعلا بود
صدای معجزه میآید از پشت دری دیگر
خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر
خبر آورده: دارد سنگباران میشود, ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر
سالها بی تو درختان زمین بار نداشت
باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت
رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد
باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت
دارد خدا هـــوای تو را طور دیگری
از آدمـــی سری,به خـدا طور دیگری
در بین خلق خنده نمـــی رفت از لبت
گریه کــن سحر!, به خفا طور دیگری