همسری سر به راه را کشتند
بانویی بی پناه را کشتند
کینه جویان تیره دل آخر
روشنی پگاه را کشتند
همسری سر به راه را کشتند
بانویی بی پناه را کشتند
کینه جویان تیره دل آخر
روشنی پگاه را کشتند
خدا میخواست قدرتو به پنهانی عیان باشد
هزاران پرده افتاده که قبر تو نهان باشد
مشیّت ظرف تقدیر تو ای شان عجل بی شک
خدا می خواست تا هر چه تو میخواهی همان باشد
رفتی و روز و شبم.یکسره غمبار شده
نیستی خانه به روی سرم آوار شده
سهم دستان منم مثل تو دیوار شده
پسرت فاطمه تب کرده و بیمار شده
دستاس را چرخاندم و بوی تو پیچید
از بقچه ی نان عطرِ بازوی تو پیچید
سجاده را وا کردم و با ربّنایم
یا ربّنای لحنِ دلجوی تو پیچید
آدمی که ضربه خورده از در و دیوار سخت
دست بر دیوار میگیرد ولی بسیار سخت
وقت چیدن که نباشد شاخه ها خم میشوند
بر زمین بگذاشت بارش را ولی اینبار سخت
این روزها نگاه تو از خون دل تر است
گویا دلت حسینیه ی اشک مادر است
شال عزا دوباره نشسته به دوش تو
شالی که حیف, سوخته از آتش در است
ای زُهْرَهُ الزَّهرای عالم ! کَلِّمِینِی
بنت رسول الله خاتم ! کَلِّمِینِی
یک بار دیگر باز کن چشمان خود را
من حیدرم -مظلوم عالم – کَلِّمِینِی
شب آخر صدای او زخمی است
زیر لب باز زینبش را خواند
گفت : زینب! ببین که رفتنی ام
آخرش حرف آخر من ماند
بی تو هر جا می روم احساس غربت می کنم
راه بر جایی ندارد هر چه همت می کنم
بی تو آرام و قراری نیست در دنیای ما
دور مانده از خوشی با هر که صحبت می کنم
خلاصه استجابت شد دعایم
روم امشب به دیدار خدایم
بگو همسایه ها راحت بخوابند
که دیگر در نمی آید صدایم
چند روزه خونه ی ما سوتکوره
چند روزه هوای خونه دلگیره
چند روزه مادرمون حالش بده
یه گوشه رفته رو از ما میگیره
فاطمه بعد از پیمبر دائمأ سردرد داشت
دستمالی بر سرش می بست دیگر ؛ درد داشت
غصه اسلام را می خورد جای نان شب
انحراف دین برایش خیلی آخر درد داشت