اشعار مذهبی

شعر روضه حضرت امیرالمومنین علی(ع)

رو لباى ما یتیما بعد از این
حتّى یه ثانیه لبخند نمیاد
کاش میشد خون ماهارَم بریزن
حالا که خون سرش بند نمیاد

شعر روضه حضرت امیرالمومنین علی (ع)

خستگی تنت از بال و پرت معلوم است
حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است
مرگ من , مرگ حسین و حسنت سرفه نکن
چقدر لخته ی خون دور و برت معلوم است

شعر روضه حضرت امیرالمومنین علی (ع) زبان حال حضرت زینب(س)

خانه ویران شده ام غُصه ی بابا سخت است
حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است
دیدنِ رویِ تو و لخته یِ خونها سخت است
سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است
باز هم روضه نخوان روضه یِ زهرا سخت است

شعر روضه حضرت امیرالمومنین(ع)

خون تو می چکد از عمق شکاف سر تو
خون دل میخورد امشب به خدا دختر تو

گر چه با پارچه ای زخم سرت را بستم
می کند آب مرا سرخی پلک تر تو

شعر روضه حضرت علی (ع)

آه … ای کوفه ببین مولای من جان بر لب است
از فراق و دوری زهرا چگونه در تب است…

آه … ای کوفه ببین این دختر دردانه را…
خوب یادت باشد این ناموس حیدر , زینب است

پوریا باقری

شعر مناجات با خدا

گفت دیباچه ی غم, گفتمش ای دوست منم
گفت رانده ز حرم, گفتمش ای دوست منم

گفت آن عبد فراری که سراپا گنه است
زده با نفس, قدم گفتمش ای دوست منم

شعر روضه حضرت امیر المومنین علی (ع) زبان حال حضرت زینب(س)

قرآنِ زینب سوره ات کوتاه تر شد
بابا چرا افطارت امشب مختصر شد

نان و نمک خوردی به زخم من نمک خورد
دختر شدن خیلی برایم درد سر شد

شعر روضه حضرت علی (ع)

ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ, ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﺵ ﮐﺮﺩ

ﺗﺴﺒﻴﺢ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻋﺎﺵ ﮐﺮﺩ

ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﮏ ﮔﻴﺮ ﺯﻳﻨﺐ ﺍﺳﺖ

ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺠﺎﻯ ﺷﻴﺮ ﻧﻤﮏ ﺭﺍ ﻏﺬﺍﺵ ﮐﺮﺩ

شعر روضه بستر امیرالمومنین ع

(زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها)

در دلم آتشی از داغِ تو بر پا شده است
بیشتر از سرِ ِ شب زخمِ سَرَت وا شده است
لخته خون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده , قامتِ من تا شده است

شعر غزال روضه ضربت امیرالمؤمنین

ﻋﻠﯽ از ﭘﺎ اﻓﺘﺎد

ﺧﺒﺮ زﺧﻢ ﺳﺮش ورد زﺑﺎن ﻫﺎ اﻓﺘﺎد

آﺳﻤﺎن ﻫﺎ ﻟﺮزﯾﺪ

ﻧﺎﮔﻬﺎن وﻟﻮﻟﻪ در ﻋﺮش ﻣﻌﻠﯽ اﻓﺘﺎد

شعر مناجات امام حسین(ع)

کاش میشد بنویسند به روی کفنم
یکی از خون جگرانِ شَهِ عریانْ بَدَنم

کاش میشد که در این فیضِ شهادت طلبی
مقتلم سوریه میگشت , بجای وطنم

شعر شهادت حضرت امیرالمومنین علی (ع)

خسته از مردمِ دنیاست , چه تنها مانده
چند سالی است که در حادثه ای جا مانده

وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید:
روی “در” , چند نخ از چادرِ زهرا مانده

دکمه بازگشت به بالا