اشعار مذهبی

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد

غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد

کبوتری که نشسته به رویِ ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد

پرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز

پرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز

تلاش میکند امّا نمیرسد هرگز

کبوتری که هوایی نشد در این وادی

به آسمان تمنا نمیرسد هرگز

نگه به حال دلم کن که بابت تو فقط

نگه به حال دلم کن که بابت تو فقط

نشسته ام بنویسم ز ساحت تو فقط

دوباره قسمت من شد قلم به دست شوم

نشسته ام بنویسم به رخصت تو فقط

شاعری می کنم و عاشق این نوکری ام

شاعری می کنم و عاشق این نوکری ام
تا که پر نور شود این دل خاکستری ام

همه جا مدح شما هست در اندیشه ی من
رهرو دعبل و دنباله رو حِمیَری ام

با قلب بی قرار فقط گریه میکنیم

با قلب بی قرار فقط گریه میکنیم

چون ابر در بهار فقط گریه میکنیم

هر وعده میخوریم غم یار خویش را

روزی هزار بار فقط گریه میکنیم

انگار انتظار به پایان نمی رسد

انگار انتظار به پایان نمی رسد
داغ فراق یار به پایان نمی رسد

پاییزها دومرتبه تکرار می شوند
این سال بی بهاربه پایان نمی رسد

ما را سری ست گرم هوای تو یاحسین

ما را سری ست گرم هوای تو یاحسین
آن هم سری که گشته فدای تو یاحسین

با اینکه عافیـت طلبی در مرام مـاست
ما را ست اشتـیاقِ بَـــلای تو یاحسین

ری قبله گشته با حرم سیدالکریم

ری قبله گشته با حرم سیدالکریم

عزت گرفته با قدم سیدالکریم

عقده گشای قبر خراب حسن شده

صحن و سرای محترم سیدالکریم

سائل هر شبت آمد به درت کوه کرم

سائل هر شبت آمد به درت کوه کرم

شب جمعه به عنایات تو محتاج ترم

شب جمعه حرم جدّ غریبت هستی

مادرت آمده و غرق عزا گشته حرم

بار ما را هیچکس غیر از تو بر گردن نداشت

بار ما را هیچکس غیر از تو بر گردن نداشت
یا کسی مثل تو بین دوستان دشمن نداشت

میشود هر روز دستش پیش نامردان دراز
سائلی که دستهایش را بر این دامن نداشت

هر قدْر دیوانه پی دارو و درمان نیست

هر قدْر دیوانه پی دارو و درمان نیست

دل کندن از ساحل برای موج آسان نیست

فهمیده ام از چشم ها در صحن آزادی

دریا برای رودخانه خط پایان نیست

دکمه بازگشت به بالا