ای میوه معراج چشم روشن تو
یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو
ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور
دست همه خورشید ها بر دامن تو
ای میوه معراج چشم روشن تو
یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو
ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور
دست همه خورشید ها بر دامن تو
بینِ زن ها , به خدا کُفْوْ نداری زهرا
از پر چادرِ خود , نور بِباری زهرا
شبِ میلادِ تو , توأم شده با اوّلِ سال
تو خودت , خالقِ این فصلِ بهاری زهرا
پوریا باقری
دشمنِ دینِ خدا , خار شد و ابتر شد
نبیُ اللّه , در این روز “اَبَاالْکَؤثَر” شد
کوریِ چشمِ حسودانِ نظرْ تنگ , در این
شبِ فرخنده , جهان غرقِ گلِ عنبر شد
بعد از این شهر نبی جلوه ی طوبا دارد
قوم در خواب فرو رفته مسیحا دارد
ازدحامی ز ملایک شده این بیت النور
مصطفی روی زمین عرش معلی دارد
از بس که فرشته است گُذر جای ندارد
جبریل سر آورده و پَر جای ندارد
بند آمده این راه دگر جای ندارد
با دختر بابا که پسر جای ندارد
مخلوق خدا قیمت اگر میگیرد
از آه شب و اشک سحر میگیرد
در آتش عشق , ما گلستان دیدیم
از بین شرر خدا شجر میگیرد
دنیا نور شبمو ازم گرفت
خنده های لبمو ازم گرفت
ذره ذره جلو چشمای خودم
مادر زینبمو ازم گرفت
همینکه نیستی اصلا برای من مرگ است
ز داغ تو پر زخمم دوای من مرگ است
غریب بودم؛ از این پس غریب تر شده ام
پس از تو همنفس آشنای من مرگ است
دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه…
بوسه زند حسین , کفِ پاهای فاطمه
تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه
تازه شروع شد غمِ مولای فاطمه
دخترت گریه می کند حالا
رویِ دستش سه تا کفن مانده
بینِ این بقچه ای که وا کرده
سه کفن با دو پیرهن مانده
فضه سه روز هست تنم درد میکند
حتی نفس نفس زدنم درد میکند
شرمنده ام که شستن زخمم به دوش توست
شرمنده ام که پیرهنم درد میکند
صبح من!شب تمام شد برخیز
بی تو بی رونق است خانه ی من
رود جاریِ دشت این خانه
موج دریای بی کرانه ی من