آیینه آمدی سحری در خرابه ام
خیلی شبیه روی تو شد روی من پدر
رضا رسول زاده
دست شفا کجاست که بیمار شد دلم
بر گیسوی تو باز گرفتار شد دلم
چون در بریزد از دهنم یا حسین حسین
زینت دهد به هر سخنم یا حسین حسین
مرهم کنون به زخم رسیده … چه فایده !
بابا سرت رسیده … بریده ؟ چه فایده !
امشب که آمدی به خرابه ببینمت
سویی نمانده است به دیده چه فایده
طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب
لالا گلم , عزیز دلم , اصغرم بخواب
شرمنده ام که شیر ندارم …به سینه ام
ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب
بر کینه های کهنه ز حیدر اضافه شد
به بغض ها ز فاتح خیبر اضافه شد
تا گفت علی منم نوه ی مرتضی علی
دیدم که چله چله به لشکر اضافه شد
از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت
نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت
تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو
وای از سنگینی نعل سواران ای عمو
از دیده تا رفتی و نا پیدا شدی تو
در لابلای جمعیت تنها شدی تو
یک نیزه اول بی هوا روی سرت خورد
ای احمدم اینجا خود مولا شدی تو
لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند
همه دیدند شده خون جگرم می خندند
نخل امید مرا چون که ز ریشه کندند
دور تا دور تن گل پسرم می خندند
بس که شمشیر تنم خورد ز پا افتادم
ای عمو جان به کنارم تو بیا افتادم
جای قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود
باورت نیست ببینی به کجا افتادم
دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…
سخت است خواهری ز برادر جدا شدن
با دلهره کنون که بغل می کنی مرا
یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن
با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند
جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند
من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را
بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند