شعر آیینی

سلام صاحب الزمان

سلام صاحب الزمان, سلام بر حریم تان
به صد امید هر سحر سلام می دهیم تان

بهار می شود دل خزان برگ ریزمان
صبا اگر بیاورد به شهر مان شمیم تان

کوکب امام رضا

یگانه بانوی قم ! کوکب امام رضا
فدای گریه ات ای زینب امام رضا

چگونه عرض کنم تسلیت به محضر تو
شهید شد وسط حجره ای برادر تو

ارث پیمبر

میسوزد از زهر جفا پا تازبانم
چون چوب خشکی گُر گرفته استخوانم
من کشتهء همخانه ای نامهربانم
در بین شهر خویش هم بی آشیانم

هـمسنگر

 

روضه هایِ آخرِ ماه صفر سنگین تر است
ضربه یِ زخمِ زبان کاری تر از هرخنجر است

بی حیا حرفِ نبی حرفِ خداوند است و بس
این که می گویی به او هَذیان نگو پیغمبر است

وصله ی ناجور

نشسته ایم ولی تذکره مهیا نیست
خبر رسیده که دیگر برای ما جا نیست

قبول وصله ی ناجور این بساط منم
قبول جای بیابان کنار دریا نیست

ببین معجزه را

هر قطره روان به سوی دریا شده است
راهی حرم به اذن مولا شده است
دیوانه شدم , بیا ببین معجزه را…
دنیا همه در کرببلا جا شده است

محمد حسین رحیمیان

روزشمار من

 

ثانیه های عمر من تباه شد نیامدی

روزشمار من پر از گناه شد نیامدی

سال نمای هجر را صفحه به صفحه خوانده ام

هجر تو بیشتر زسال و ماه شد نیامدی

سقای حسین

هرکس که دلش خواست ببیند عظمت را
باید برود تا که ببیند حرمت را

الحق که خدای ادبت, ام بنین است
حق خیر دهد والده محترمت را

دست های بریده

در کنار شریعه غوغا شد
سر یک تن ببین که بلوا شد

قمری بود و شد خسوف از خون
چقَدَر این خسوف زیبا شد

یا کاشف الکرب

انا فتحنای خدا یعنی ابالفضل
بی دست و فوق دستها یعنی ابالفضل

هرکس گرفتار آمده آسوده باشد
دارالادای قرض ما یعنی ابالفضل

ثارالله

جهان من که جدا از تو جانم افسرده ست
شبی صدا نزنم یا حسین دلم مرده ست
قسم به عشق که جانم به گریه محتاج است
بدون اشک غمت باغ دیده پژمرده ست

تو سید الشهدایی

منزهی, به ستایش شدن نیاز نداری
وجود مطلقی و مطلقاً نیاز نداری

حسین! نام تو بهر معرفی تو کافی است
معرفی و به حرف و سخن نیاز نداری

دکمه بازگشت به بالا