شعر اربعین

بنده ات آمد

بنده ات آمد اعتراف کند
دل خود را دوباره صاف کند

بودم عمری اسیر و سرگردان
دست من را بگیر و برگردان

من رسيدم از سفر

من رسيدم از سفر اما حسين
داغ ديدم هر گذر اما حسين
ريخت از من بال و پر اما حسين
مجلس مى بيشتر اما حسين

اربعین را چه کنم؟

حاجت آورده و در پایِ علَم ریخته ام
باز هم بغض ِ گلو را به قلم ریخته ام

قدرنشناسم و عمریست که در هر پابوس
عرقِ شرم در ایوانِ حرم ریخته ام

جا ماندم

از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه
از کاروان جا ماندم اما از سپاهت نه

حالا که بین زائرانت نیستم ، آیا
بیرون شدم از سایه ی مهر و پناهت؟ نه

دل شکسته آمدم

دل شکسته آمدم ای یار..تحویلم بگیر
خسته ام بدجور ای غمخوار تحویلم بگیر

خواب می دیدم پیاده می روم کرببلا..
ظاهراً حالا شدم بیدار…تحویلم بگیر

عشق شیرینم

دوباره زمزمهٔ راهیانِ نور شده
و باز دست گدا تا حرم چه دور شده

دلم عجیب زند شور ، عشق شیرینم
دوباره حاصل این چشم ، اشک شور شده

حسین من

آه از روزی که از این روضه ها دورم کنند
یا زبانم لال از شال عزا دورم کنند

زندگی یعنی محرم زندگی یعنی حسین
مرگ من روزی ست که از کربلا دورم کنند

سالار زینب

بعد از تو چهل مرتبه طوفان دیدم
من زلف تو را به نی پریشان دیدم
سرسبزی کوفه را بیابان دیدم
والله که سختی فراوان دیدم
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

موکب به موکب

یکی آورده با خود گریه های گاه گاهش را
یکی در کوله بار کهنه اش بار گناهش را

یکی پیداست عمری خادم این آستان بوده
یکی هم بعد عمری تازه پیدا کرده راهش را

تکیه بر منبر تو

تکیه بر منبر تو دادم و بالا رفتم
روضه باعث شده تاخانه زهرا رفتم
پای من بسته شد از بار گناهان زیاد
دست و پابسته شدم روضه ات اما رفتم

همسفر نیزه

از آن زمان که دور زِ کرب و بلا شدم
بر هر چه داغ و درد و بلا مبتلا شدم

یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
عُمری ست گوییا که من از تو جدا شدم

فراق تو

عمری ست در فراق تو با اشک سر کنیم
گریه اگر کم است بگو بیشتر کنیم

جا مانده ایم, حوصله ی شرح قصه نیست
تربت بیاورید که خاکی به سر کنیم

دکمه بازگشت به بالا