کارم ز گریه کردن پنهان گذشته است
دردمن از امیدِ به درمان گذشت است
درهم شکسته خاطرم از دوریت حسین
چون قایقی که از دل طوفان گذشته است
کارم ز گریه کردن پنهان گذشته است
دردمن از امیدِ به درمان گذشت است
درهم شکسته خاطرم از دوریت حسین
چون قایقی که از دل طوفان گذشته است
گندم ری ثمنت شد, بابی انت و امی
غرق خون کل تنت شد, بابی انت وامی
تو نفس می زدی اما, بین دشمن چه جدالی
بر سر پیرهنت شد, بابی انت وامی
لحظات مناجات فقط مشغله دارم
خیلی سرِ نفسم عوضش حوصله دارم
یک بار نشد تا که شکایت کنم از خود
تنها فقط از دست بقیه گله دارم
بنوشان به ما از می ناب خود
که ماه جهانی و مهتاب خود
نگه دار تهران دماوند نیست
تویی و دعای به محراب خود
وقتی کسی گم گشته ای را در سفر دارد
دائم دلش با بی قراری دردسر دارد
مشغول هر کاری که باشد باز ممکن نیست
یک لحظه از چشم انتظاری دست بردارد
از امام مجتبی داری تو نیمی بیشتر
پس اگر عبدالعظیم,عبدالکریمی بیشتر
ای سفیر حضرت هادی برای جامعه
برده ای از «جامعه» سهم عظیمی بیشتر
بازبردم نام تو نام تو عالم گیر شد
عمر ما پای همین نام تو آقاپیر شد
آمدن های تورا ماجمعه ها تلقین کنیم
گفتی آقا زود می آیم ولیکن دیرشد
غریب مانده دلم ای غریب ادرکنی
یگانه قاری امن یجیب ادرکنی
عجیب حسرت شش گوشه دارد این دل ما
اگر تو می شنوی بوی سیب ادرکنی
تمام زندگیم نذر روضه ات باشد
خدا کند که دلم پیرو غمت باشد
چه کرده با دل من عطرسیب کرببلا
توان زانوی من رقص پرچمت باشد
هر آنچه غیر تو را در جهان سراب نوشتند
به شرح گیسوی تو عارفان کتاب نوشتند
طناب بسته ی دستان توست از چه احادیث
به جعل,دست تو را بسته ی طناب نوشتند
بزرگیم, روحیم, تن نیستیم
همین دست و پا و بدن نیستیم
تجلى اسماء ربیم ما
در این “خویش تن”,خویشتن نیستیم
آئیـنه یِ تمام وُجـوهات حـیدریست
صلحی که کرده است خودش فتح خیبریست
کاری به جز کـرم نشود دیده از کـریم
او اِرث مرتضاست مَرامش قلندریست