ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بردنیا سر تو
رفتم تمام شهرها را با سرتو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بردنیا سر تو
رفتم تمام شهرها را با سرتو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
رسیده ام به تو اما…چه جاى خوشحالى؟
نه رنگ بر رخ من مانده نه ز تو بالى
مرا ببخش نبودم کنار پیکر تو
هنوز هم که هنوز است بین گودالى…
فقط نه خونجگرم از بی احترامی ها
نگاه شام, امان از نگاه شامی ها
شبیه گردن مان , روضه بسته می خوانم
دو سه شب است نماز نشسته می خوانم
ای سپه کوفه آفتاب شدید است
غنچه من رنگ آفتاب ندیده است
جنگ شما با من است! طفل چکاره ست؟!
رنگو روی ماه منچقدر پریده ست
آقا نگو من آرزویت را نداشتم !!
من که به جز ضریح , تقاضا نداشتم
گفتم مریض کرب و بلا را شفا بده
آقا نگو که قصد مداوا نداشتم !!
هرکس که در خانه ی ارباب مقیم است
مشمول عنایات خداوند کریم است
آنان که خریدار و گرفتار حسین اند
فردای قیامت دلشان را زچه بیم است؟
باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
تاروز حشر از حسناتى چنین نوشت
در بحر غم ز فلک نجاتى چنین نوشت
از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت
گل صد برگ زیر خاک ببین
خواهرت از سفر رسیده حسین
آمدم ای غریب مادر من
با قد و قامتی خمیده حسین
دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم
هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم
آه , از شام فقط آه رهاوردم شد
آنچه یک عمر به آن فکر نمی کردم شد
گفتنی نیست بلایی که سرم آوردند
چه قدر زخم برای جگرم آوردند
از دردهاى قلب من آقا خبر دارى
من خوب میدانم مرا تحت نظر دارى
من بد!من اصلاً رو سیاهِ روسیاه اما
وقتى سر سجاده اى و چشم تر دارى
قرار بود بمـیرم برایت آه نشد
گناه کرده ام و رِزق من نگاه نشد
قرار بود بمیرم اگر غروب دهم
شنیدم از تَه گودال وحال شاه نشد