شعر روضه

غربت بقیع

فرق دارد جلوه اش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم

کل معصومین معزالمؤمنین در عالم اند
قبرشان قبله است حالا بی حرم یا با حرم

مدینه شهر پیغمبر

مدینه شهر پیغمبر ولی مستور در غربت
تمام شهر آباد و بقیع نور در غربت

مدینه سرزمین وحی و اهلش بی خبر از آن
تو گویی هست قرآن خدا مهجور در غربت

جنت البقیع

اینجا بقیع و گریه اینجا جرم دارد
با چشم خیس اینجا تماشا جرم دارد
بوی سقیفه می دهد بی حرمتی ها
در شهر حیدر نام زهرا جرم دارد

خدای من

آخر ماه، گدا مانده و تنها مانده
همه رفتند فقط بنده ی رسوا مانده

درب مهمانی خود را کمی آرام ببند
یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده

بیا ببخش مرا

دوباره با غم و اندوه و آه برگشتم
ببخش باز مرا با گناه برگشتم

قبول کن پدرانه مرا در آغوشت
که مانده از همه جا بی‌پناه برگشتم

زخم تیر معصیت

زخم تیر معصیت روی پر و بالِ من است
هر پَری روی زمین دیدی، بدان مال من است

دستِ من از دامنت وقتی رها شد..،گُم شدم
این همه سردرگُمی آثارِ اِهمال من است

بار معصیت

بار معصیت به دوشم بار شد
صفحه ی قلبم سیاه و تار شد

بس که تیر از سوی شیطان خورده ام
چشم هایم خشک شد، بیمار شد

بر درگهت آمدم الهی

بر درگهت آمدم دوباره
با جرم و خطای بی شماره
گویم به دو چشم پر ستاره
(بر درد دلم تویی مخاطب
ما را به علی ببخش یا رب)

شکرخدا

به دو سجده شکرخدا کنم
که مرا سپرده به دست تو
شده ام اسیر خُم از ازل
به هوای دام الست تو

العفو

ای که با گوشه نگاهت درد درمان می شود
تو بگو که سرنوشتم چون شهیدان می شود ؟

چند روزی مانده تنها از جوانی ، آه آه
غافلم من از خودم دارد زمستان می شود

به تو پناه آوردم

نشسته ام که دلم را به غم دچار کنم
برای دیده شدن آنقَدَر هوار کنم!
خدا،خدا نکنم پس بگو چکار کنم
ز دست معصیتم سمت تو فرار کنم

ای مهربان

ای دست گیر ، بیعتِ ما را قبول کن
این بار هم زعامتِ ما را قبول کن

ای مهربان به چشمِ طمع آمدیم ما
گفتی بیا ، جسارت ما را قبول کن

دکمه بازگشت به بالا