شعر شهادت ابن الحسن

رشید آل هاشم

این سرو رشید آل هاشم قاسم
رفته ست به جنگ‌ قوم ظالم قاسم

در دست دو دم نداشت او اما بود
یک حیدر ذوالفقار لازم قاسم

داماد کربلا

عمه‌ها از حال رفتند از کفن پوشیدنش
شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش

اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش
چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش

احلی من عسل

زیبائی اش مهتاب را شرمنده کرده
خورشید را نور وجودش بنده کرده
او را تمام عشق حسین آکنده کرده
در کربلا یاد حسن را زنده کرده

قاسم ابن المجتبی

حضرت عالی اعلی قاسم ابن المجتبی
در مقام مدح والا قاسم ابن المجتبی

سیزده ساله ولیکن مظهر فرزانگی
اُسوه ی ایمان و تقوا قاسم ابن المجتبی

احلی من العسل

می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد
انتقام نفس خسته ی مادر باشد
همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است
بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد

شهزاده ای که طلعت همچون بهار داشت
در کربلا به سینه دلی بی قرار داشت
بابا نداشت لیک حسینش چو باب بود
کز کودکی به دامن مهرش قرار داشت

احلی من العسل

ما بین قصیده، غزلش می‌گردم
یادآور شهد و عسلش می‌گردم

بابای مرا کسی به خاطر دارد؟
آیینه‌ی جنگ جملش می‌گردم

کرامت نعمت زاده

یا قاسم ابن الحسن(ع)

وقتی زمان جنگ تو در کارزار شد..
دیدم خود حسن روی مرکب سوار شد

گفتی که قاسمم نفس کوفیان برید..
از ترس بین قافله داد و هوار شد!

جانم حسن

روزی ما سر هر سفره به نامِ حسن است
تا کرم بین مقیمینِ مَقام حسن است

هرکه مجنون حسین است خودش می‌داند
که حسینی شده‌ی دست امام حسن است

یتیم امام مجتبی(ع)

بعدِ تو این حرمِ مرثیه‌خوان را چه‌کنم
یا تنی مانده به شن‌های روان را چه‌کنم

می‌وزد آهِ من و خش خش تو می‌آید
اینهمه دور و برم برگِ‌خزان را چه‌کنم

عزیز دل عمو

نوشتند پایت بلایی بزرگ
نوشتند پایم عزایی بزرگ

به این سن و سالت چه مردی شدی..
شدی یک تنه مجتبایی بزرگ

عموی خوبم

مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود
بچه‌ی شیر است پس باید که بی‌پروا شود

دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست
آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود

دکمه بازگشت به بالا