ای مادری ترین پسر فاطمه , حسن!
ای مجتبی ترین ثمر فاطمه , حسن !
آن مقتدا که هیچ کَسَش اقتدا نکرد
با اینکه هست تاج سر فاطمه , حسن!
ای مادری ترین پسر فاطمه , حسن!
ای مجتبی ترین ثمر فاطمه , حسن !
آن مقتدا که هیچ کَسَش اقتدا نکرد
با اینکه هست تاج سر فاطمه , حسن!
دارم به سرخیِ جگرت گریه می کنم
بر آه آهِ دور و برت گریه می کنم
امشب به بغض حنجره ات فکر می کنم
با اشک های چشم ترت گریه می کنم
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است
اشک او راوی یک عمر غم و آزار است
روز و شب گریه کن روضه یک مسمار است
قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است
این که از زهر جفا جای به بستر دارد
طشتی از خون دل خویش برابر دارد
چشم هایش به در و منتظر آمدنی ست
زیر لب زمزمهٔ مادر مادر دارد
دست و پا میزنی و بال و پرت میریزد
گریه ی خواهر تو روی سرت میریزد
بهتراست سعی کنی این همه سرفه نکنی
ورنه در طشت تمام جگرت میریزد
خدا نوشته مرا تا که سینه زن بشوم
همیشه مست گل یاس و یاسمن بشوم
خدا نوشته مرا موقع گرفتاری
همیشه دست به دامان پنج تن بشوم
چکید اشک دو چشمم به روی عکس بقیع
دوباره حال و هوای زیارتی دارم
به این گدای شکسته هنوز امیدی هست
دلم خوش است شه با کرامتی دارم
یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود
یا رب خدای درد ز کاشانه می رود
پیچیده بین چــادر خاکی مادرش
بر دستها , غریبه ای از خانه میرود
میخواست زخم کهنه مداوا شود نشد
صاحب عزای روضه ی بابا شود نشد
میخواست کوچه ای که پر از خشت و سنگ بود
راهی برای رفتن زهرا شود نشد
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
حسن شدی که سوال غریب کیست درعالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند