آسمانها مرید دستانش
از قنوتش ستاره میبارید
با اجازات چشم او هر روز
نور بر خاک تیره میتابید
آسمانها مرید دستانش
از قنوتش ستاره میبارید
با اجازات چشم او هر روز
نور بر خاک تیره میتابید
خار با مهر تو مانند شقایق می شود
سنگ هم با دیدن روی تو عاشق می شود
بی ولایت طائر قدس است چون مرغی اسیر
حضرت جبریل با حب تو لایق می شود
جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
شمع خاموش شد از باد و گُلی پرپر شد
بازهم زهر نشست و بدنی گشت کبود
باز یاسی به زمین ریخت و نیلوفر شد
درحسرت یارجان به لب شد
مردی که بزرگ آسمان بود
برروی محاسن سفیدش
اشک دل زخمی اش روان بود
بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
نه رواقی,نه گنبدی,حتی
!سنگ قبری سرمزار تو نیست
غیرمُشتی کبوتر خسته
خادمی,زائری,کنار تو نیست
بازهم بی کسی یک آقا
باز هم ماحرای دست و طناب
پیش چشمان آسمانی ها
باز شهر مدینه گشته خراب
پیرمردی بین آتش از نوا افتاده است
رهبری تنها میان کوچه ها افتاده است
با رخی نیلی به یاد مادرش فریاد زد
ماجرای کوچه بهرم خوب جا افتاده است
حلقه اشک چو در چشم ترم می پیچد
ناله ی بی کسی ام بین حرم می پیچد
جای اصحاب که در خواب تغافل هستند
مثل گرداب بلا دور و برم می پیچد
گرچه وجودم را شرار نار سوزاند
کی سینه ام را حمله اغیار سوزاند؟
من بین شعله بودم یاران همه خواب
قلب مرا این غفلت انصار سوزاند
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
بوی دود است که در بیت ولا پیچیده
عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند
باز هم, همهمه در کوچه ما پیچیده
شب بود ناگهان همه جا پر ز دود شد
بیت الحرام فاطمه جایِ یهود شد
نامرد تا که دید عزیز مدینه ام
بر این شکوهِ مادریِ من حسود شد