نشستم روی خاکِ آرزوهایم
بغل کردم خیالی از مزارت را
اگر چه قابِ این خاک از تنت خالیست
نسیم آورده از مقتل غبارت را
نشستم روی خاکِ آرزوهایم
بغل کردم خیالی از مزارت را
اگر چه قابِ این خاک از تنت خالیست
نسیم آورده از مقتل غبارت را
مینویسم یاعلی یا فاطمه
کارها دارد دلم با فاطمه
فاطمه مولاست،مولا فاطمه!
جان من قربان دوتا فاطمه
ای دلت بند امیر المومنین
رشته های چادرت حبل المتین
مادر ماهی و خورشید زمین
ای کنیز فاطمه ام البنین
از همان روزی که دق الباب کردی خانه را
مادری کردی دوباره دختری دردانه را
گرم کردی با دمت حال دل کاشانه را
گرد زینب کرده ای تفسیر تو پروانه را
خانه کردی در دل پاک امیرالمومنین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین
جز با زلالِ نورِ الهـی نسب نداشت …
ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت
دردی به غیرِ غربتِ شاهِ عرب نداشت
هرگز کسی شبیه به این زن ، ادب نداشت
ای بر مدارِ عشقِ علی، رُکنِ استوار
ای بر سرِ تو سایه ی خورشیدِ روزگار
ای اُمِّ فضل و اُمِّ فداکاری و ادب
مستوره ای و گنجِ نهان می شوی شمار
سر فرود آورده ام در محضرت بانو رباب
ای بقربانِ تو و چشمِ ترت…بانو رباب
این منم امّ البنین..امّ الفضائل..باز هم..
می شوم آئینه مثلِ مادرت بانو رباب
بیقرارم در نظرها سوختم
هر دم از دست خبرها سوختم
خسته ام، ام البنینم، مادرم
هر شب از یاد پسرها سوختم
ای زینـت مـولای مـن، قربـان نـامـت
امالـبـنـیـن قـربــان آن مــاه تـمـامـت
من هرچه دارم میکنم زینـب فدایـت
فرزندهـایـم خـاک بـوس زیـر گـامـت
قربان بانویی که ذات اقدسی دارد
دامان سبزش تار و پودِ اطلسی دارد
سجاده اش عطر نماز بی کسی دارد
در سینه صدها روضه ی دلواپسی دارد
پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست
یک مشک اشک داد، به آبآوری که نیست
با بیرقِ سیاهِ شب اُمُّالْقَمر گریست
آخر در آسمان؛ قمرِ دیگری که نیست
اشک من از آه لب ربابه
داغ علی خواب شب ربابه
منو به بی پسر بودن یاد کنید
ام بنین که لقب ربابه