شعر شهادت اهل بیت

دلم تنگ نگات میشه عزیزم

دلم تنگ نگات میشه عزیزم
به یاد چشم سرخت،اشک می ریزم
دعا کن، یاس در خاک آرمیده
همینجا از کنارت بر نخیزم

روزگار بی وفا

آی چه روزگار بی وفائیه
مردمش یه لحظه تغییر میکنن
مزد پیغمبرو اینجوری میدن
با کتک دخترش و پیر میکنن

وای مادرم

تو کوچه‌ها خدا خدا کردم
من التماسِ بی‌حیا کردم
مادر من زیر کتک‌هاش بود
مادرمو ازش جدا کردم

زهرای من

خانه شد روی سرم آوار بعد از رفتنت
کشت ما را این در و دیوار بعد از رفتنت

ای شب قدر علی! قدر تو را نشناختند
مانده بر جا حسرت بسیار بعد از رفتنت

زهرا بمان

زهرا بمان در خانه بالاجبار حتی
ما را ببین با چشم های تار حتی

هر دم دعای مغفرت را خوانده ای شد
مشغول استغفار ، استغفار حتی

غربتم گشت در این شهر زبانزد

غربتم گشت در این شهر زبانزد زهرا
رفتی و آنچه نباید سرم آمد زهرا

زندگی تلخ تر از مرگ برایم شده است
بین این دو شده ام سخت مردد زهرا

ای رفیق روز تنهایی

ای رفیق روز تنهایی ، تو تنهایی چه قدر
تو کجا و ما کجا دلواپس مایی چه قدر

راه معلوم است و ما بیراهه گردی می کنیم
خسته از بی دردی ما اهل دنیایی چه قدر

این شهر بدون فاطمه زیبا نیست

آری که بساط گریه جور است امشب
دست من از آغوش تو دور است امشب
هر طفل تو گوشه ای زمین گیر شده ست
این خانه چقدر سوت و کور است امشب

سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت

کنار قبر تو جان می دهد پرستارت
سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت …

خدا کند که بیاید ببوسم از دستش
اجل اگر برساند مرا به دیدارت …

عَجّل وَفاتی

هفت آسمان خورشید و ناهید و قمر دارد
اذن ورود از حق بگیر این خانه در دارد

سرمای بیداد خزان باغ مرا پژمرد
امسال تقویمم بهاری مختصر دارد

فاطمه جان

حوصله دیگر ندارم کاش می‌بردی مرا
فاطمه با رفتن خود خوب پژمردی مرا

بعد دفنت محرم حیدر قرارم رفته است
خلق می‌دانند من دار و ندارم رفته است

بی بی جانم

پس از تو اهل خانه چون پریشانی کیسوها
نمی‌آیند گرد هم مگر با گریه آهو ها

شبیه غنچه‌ها در خود پس از تو معتکف هستند
نمی‌آید دگر سرها برون از روی زانوها

دکمه بازگشت به بالا