حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی
چشم و چراغ خانه ی ما خوب می شوی
نبضت اگر چه فاطمه جان کُند می زند!
جدی نگیر بغض مرا، خوب می شوی
حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی
چشم و چراغ خانه ی ما خوب می شوی
نبضت اگر چه فاطمه جان کُند می زند!
جدی نگیر بغض مرا، خوب می شوی
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمیاُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد
غرورم را شکسته خندهی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمیاُفتد
جذبه از یاقوت و گوهر میرود
سورۂ اخلاص و کوثر میرود
زجرها دیده ست اما غرق شوق؛
محض ِ دیدار پیمبر(ص) میرود
آخر چه کنم تا به پرت خار نگیرد؟!
پهلوی تو خون ریزی بسیار نگیرد
در چند نفس پخش کن این یک نفست را!
تا پیرهنت حالت گلدار نگیرد..
شمع سوسو می زند شب گریه پروانه را
در خیال اش نیست حتّی باورِ پــرواز هم
مادری مانندِ هرشب بُغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد بــــاز هم
ردخور ندارد در مقامی که دعای تو
لب وا کُنی قطعی شود بانو شفای تو
عجّل وفاتی گفتنت را خوب حس کردم
با دیدن احوال زارِ بچّه های تو
مانند شمعی از مصائب آب می شد
زینب برای وضع او بی تاب می شد
منظورم از این بیت صارت کالْخیال ست
این آخری چون گوهری نایاب می شد
هم درد و دل دارم برایت بیش از اینها
هم با تو هستم پا به پایت بیش از اینها
من محرم تو بودم و تو محرم من
پس بوده زهرا آشنایت بیش از اینها
با گریه شب هامو سحر میکنم
با غصه هام یه جوری سر میکنم
برو بخواب اگه حالم بد بشه
فضه و اسما رو خبر میکنم
سلمان خبر داری که چندی بیقرارم
بعد از پدر شد روز من چون شام تارم
سلمان خبر داری دلم بی تاب گشته
شمع وجودم از فراقش آب گشته
هر پسر وقتی کمی احساس غربت میکند
می رود با مادرش یک گوشه خلوت میکند
لحظه هایی را گریزان از هجوم درد ها
درپناه دست مادر استراحت میکند
کنارِ خالقش بود از ازل؛ از ابتدا؛ زهرا
و خواهد ماند، در آن لامکان تا انتها؛ زهرا
نزولش آیهی تطهیر، را دریای اَطهر کرد
که باراند از زلالِ رودِ خود بر «انّما» زهرا