از کوچه شد شروع مصیبت، کلام سوخت
شعرم شرر گرفت و قلم پا به پام سوخت
از شورش جهنم و شرّ شراره ها
در یورش ستم، در دارالسلام سوخت
از کوچه شد شروع مصیبت، کلام سوخت
شعرم شرر گرفت و قلم پا به پام سوخت
از شورش جهنم و شرّ شراره ها
در یورش ستم، در دارالسلام سوخت
گوشه ای زانو بغل کردم،سحر دفتر به دست
گاه دستم روی سر بود و گهی هم سر به دست
رفته بودم مجلس روضه به عشق فاطمه
روضه خوان میگفت خورده در مدینه در به دست
همدم کسی به مثل تو پیدا نمی شود
جز با تو درد عشق مداوا نمی شود
از لحظه ای که در پس در خوانده ای مرا
نبود دمی که دیده چو دریا نمی شود
کاری کن ای در
من مانده ام تنها ، مرا یاری کن ای در
خود را سپر کن
در حق من قدری فداکاری کن ای در
پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی
حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب
ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی
زمین بدون تو گم میکند بهارش را
گرفته است جهان از تو اعتبارش را
به جز تو هیچ کسی موقع مناجاتش
نبرده است دل آفریدگارش را
قـرار ، از دل من می رود قرارِ علی
اگـر کـناره بـگیری تو از کــنارِ علی
بیا مَکن طـلبِ مرگ از خُـدای خودت
که هـسـت زندگیِ با تو انتظارِ علی
خدا گواست خدایی است روی فاطمه ام
مثال شخص رسول است خوی فاطمه ام
نه اینکه سینه ی او عطری از جنان دارد
بهشت هست شمیمش ز بوی فاطمه ام
عزیزم این دم آخر مرا عذاب نده
گُل امید علی را به دست آب نده
سلام های مرا شهر بیجواب گذاشت
تو هم سلام مرا خواستی جواب نده
دارم از دلواپـَسی دِق می کنم مادر بخند
دلخوشیِ دختری یک لحظه دربستر بخند
پیش ما هر قدر می خواهی بگو آه و ببار
چون که می بینی به خانه آمده حیدر بخند
برای بردن داغی چنین خبر گرم است
خبر رسیده به چیدن سرِ تبر گرم است
اگرچه مادر خانه به بستر است ولی؛
تنور خانه سه ماه است بیشتر گرم است
هزار شکر که اشک مرا نمی بینی
که درد های دلت بیشتر از این بشود
خدا به داد دل مرد عاشقی برسد
که پیش او نفسش نقش بر زمین بشود