آفتاب لب بامم پدر گریه منم
علی اوسطم و پیر عزا و محنم
قسمت این بود که با گریه شوم هم بیعت
یادگاری غریب پدری بی کفنم
آفتاب لب بامم پدر گریه منم
علی اوسطم و پیر عزا و محنم
قسمت این بود که با گریه شوم هم بیعت
یادگاری غریب پدری بی کفنم
یعقوب کربلا چه قدر گریه میکنی
از صبح زود تا به سحر گریه میکنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد
داری برای چند نفر گریه میکنی
مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس رأسی به نیزه در نظرت
سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهایی آمده به سرت!؟
روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی
زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی
هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود
وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی