شعر فاطمیه

مادر مهر

محضر نور است هرجا دیده ی تر حاضر است
گریه؛ خورشیدی است که از شب فراتر..،حاضر است

اشکِ ما مهریه‌ی زهراست..،مهر مادری‌ست
ظرفِ چشم ما کنار حوض کوثر حاضر است

بعد از پیمبر

عجیب بعد پیمبر ، علی مصیبت داشت
میان اهل مدینه چقدر غربت داشت

تمام غربت و غم های بیشمارِ علی
از انحرافِ درونِ سقیفه نشأت داشت

احراق باب

افتاد گره پشت در خانه به کارم
در نقطه آغاز خزان گشت بهارم

از بار فشار در و دیوار نشد تا
یک بار تو را تنگ در آغوش فشارم

روح آفتاب

ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی
 بانوی بوتراب چرا پا نمی شوی
 
پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست
 رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی

فخر کائنات

نور خورشید دربساطش بود
این یکی ازتجلیاتش بود

مهربانی بی مثالش از
مادری بودن صفاتش بود

با که گویم غم دل را

جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد
که جز عذاب ندارد دلی که تاب ندارد

چگونه آن‌که زنش بر زمین نخورده بفهمد؟
که گاه غُصه‌ی یک مرد احتساب ندارد

دوباره فاطمیه

بر سینه اش زخمی عمیق از میخِ در دارد
پس هر نفس که میکشد ، یک درد سر دارد

دیدند زهرا راه که میرفت در خانه
یک دست بر دیوار و دستی بر کمر دارد

اشکِ مناجات

اشکِ مناجات سحر را می خرد زهرا
گریه‌کُن خونین جگر را می خرد زهرا

وقتی شریک‌‌ات “شمع” باشد،سود خواهی بُرد
پروانه ی بی بال و پر را می خرد زهرا

سوره ی کوثر

قسم به سوره ی کوثر که محسنی هستم
به لحظه لحظه ی محشر که محسنی هستم

به فاطمه به علی، تا نفس به سینَم هست
بگویم از سر باور که محسنی هستم

بانوی عالم

دری که بوسه گه انبیای عظمی شد
چگونه بود که با ضربه ی لگد وا شد

بجای دسته گل جای احترام و سلام
شرار، قسمت آن خانه ی معلی شد

فاطمیه

پیراهن سیاه بر این غم ادامه داد
در ختم فاطمیه به ماتم ادامه داد

پیراهن سیاه،سیاهِ سکینه شد
در فاطمیه هم به محرم ادامه داد

مادر سادات

باز هم بوی دود می‌‌آید
فتنه‌ها باز شعله‌ور شده‌اند
مصطفی رفت و امتش دور
خانه‌ی فاطمه چه شر شده‌اند

دکمه بازگشت به بالا