شعر محرم و صفر

کم کم غروب شد

کم کم غروب شد همه رفتند خانه ها
پشت سرم چه زود درآمد بهانه ها

کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند
در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند

پرچمی بر عرش

روز اول با همان خاکی که قنبر ساختند
از من و تو سمت باب القبله نوکر ساختند

پرچمی بر عرش کوبیدند اینجا روضه است
دسته سینه زنی پشت پیمبر ساختند

گیسوی با خون خضاب

حسین, گیسوی با خون خضاب, دیده قدیم
به سمت صحنه ای آمد که خواب دیده قدیم
رها شد از زه, تیری که آب دیده قدیم
که او هر آنچه ببیند رباب,دیده قدیم

یک گلوی نازک

تشنه ای با تشنه ای آمد سپاهی رفت عقب
لشگر آماده ی کوفه ز آهی رفت عقب

رو زد اما روی اورا برزمین انداختند
بچه ترسید از صدای طبل شاهی رفت عقب

حسین جان مادرت برگرد

بیا حذر کن و از این مسافرت برگرد

به اشک من نه حسین جان مادرت برگرد

خراب کوفه شود پیش تو خرابم کرد

گرفته بوی خطر عشق نوکرت برگرد

سیاهیه محرم

باید به محله رنگ ماتم بزنم
بر سر در خانه چوب پرچم بزنم
ایام غم و سیاه پوشان شماست
بگذار سیاهیه محرم بزنم

گفتم حسین و خانه ام آباد

رونق هر صبح و هر شام محرم شد حسین
بازدم شد یاابوفاضل ولی دم شد حسین
نام او با هر دل آشفته بازی میکند
بهترین نقش و نگار روی پرچم شد حسین

تسکین قلب مادرت

حمدلله صاحب قلبی پریشانم حسین
باز هم بر سفرۀ عشق تو مهمانم حسین
همنوا با خواهرت, تسکین قلب مادرت
هر تپش قلبم نوا دارد حسین جانم حسین

زمین کربلا

شیعه را عمری ست دلخوش می کند, غم را ببین!

یازده ماهند حیرانش, محرم را ببین

بارها شمس و قمر را دیده ای اما جدا

داخل یک قاب حالا هر دو با هم را ببین

عاشقی کردن

عاشقی کردن من جز غم و آزار نشد
دل من سوخت که دلداده ی دلدار نشد

من خطا کردم و او دید مرا, رد شد و رفت
باز گل کاشت و این نوکر بد , خوار نشد

سوختگان غمت

کسی که از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد

دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد

هلال محرم

شادم از این که باز مرا غم نجات داد
دل را زلال گریه و ماتم نجات داد

یکسال معصیت کمرم را هلال کرد
آخر مرا هلال محرم نجات داد

دکمه بازگشت به بالا