در مدح تو باید که ببندیم دهان را
وقتی که بریدند ادیبانه زبان را
بازار سر زلف تو از بس که شلوغ است
انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را
در مدح تو باید که ببندیم دهان را
وقتی که بریدند ادیبانه زبان را
بازار سر زلف تو از بس که شلوغ است
انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را
خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی
تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی
تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی
در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی
مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است
بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است
عالم پیر دگر باره چه در بر دارد
گوئیا شور جوانیست که در سر دارد
این گدا مرحمت از دست شما می خواهد
سخت بیمار شده دل که شفا می خواهد
با صفا با تو صفا , بی تو صفا بی معناست
بیت ویرانهء من از تو صفا می خواهد
عطر فردوس برین است که آید به مشام
میرسد از هرسو بانک تهیات و سلام
وصف هر لحظه این ماه نگنجد به کلام
به از آن مطلع و این نیمه و آن حسن ختام
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند
طبیب را چه نیازی است , نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند
یاس ها با نفس یاسمن افطار کنند
علی و فاطمه چون روح و تن افطارکنند
حسن آمد که در خانۀاو شاه و گدا
همه با ذکر غریب وطن افطارکنند
مسیرعشق بازان سوی یار است
زمین عشق بازی کوی یار است
به هرجان بنگری بینی خدا را
که دائم در تجلی روی یار است
ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم
عمریست محتاج گداهای شماییم
آواره های کوچه ی حُسن بهاریم
کاسه بدست سفره های هل اتاییم
عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است
مجنون شدیم و دربدرکوچه ها شدیم
آوارگی ما هم ازاینجا شروع شده است
صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوانشعر می آید
غزل ,قصیده, نمیدانم,این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعرمی آید
روزی حسینی, حسنی دارم و بس
درمملکت ری وطنی دارم و بس
عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس