سلام ای مقصدِ غاییِ خلقت
سلام ای نقطه ی وصلِ حقیقت
غدیر ای چشمه ی جاری و جوشان
غدیر ای موجِ بیتاب و خروشان
سلام ای مقصدِ غاییِ خلقت
سلام ای نقطه ی وصلِ حقیقت
غدیر ای چشمه ی جاری و جوشان
غدیر ای موجِ بیتاب و خروشان
لوح و قلم ، کرسی و عرش و ذات هو را
باید از او جویا شد ، اسرار مگو را …
در کوچه و پس کوچه های آسمان ها
جبریل هم یک نیمه شب ، گم کرد او را
دلخوشم با روزهای رفته و طوفانی ام
قصه ها دارد نگاهِ ابری و بارانی ام
در خودم این روزها غرقم چنان گرداب ها
در خودم این روزها سرگرمِ سرگردانی ام
خدا میخواست بنویسد که بسم الله یعنی چه!
صراط المستقیمش چیست آیا؟ راه یعنی چه؟
بفهماند به مهر و ماه اصلا ماه یعنی چه!
به شاهان جهان گوید مراد از شاه یعنی چه؟
یا علی! جانم فدای جانِ تو
میهمانم از ازل ، بر خوانِ تو
گاه ، میثم میشوم در خاطرم
سر به دار ، امّا ستایشخوانِ تو
تا که این شور را شعور کنم
میروم از نجف عبور کنم
لحظه ای از زمین جدا بشوم
آسمان را کمی مرور کنم
به او دادند کشتی را که در آن ناخدا باشد
در این دنیای خاکی او تجلی خدا باشد
خدا بود و نبی بود و بنا شد حضرت خاتم
نه در روی زمین بلکه امیر ماسوا باشد
هرکس که شد غلام تو بااحترام شد
پس خوشبحال آنکه برایت غلام شد
فردا فقیر کویتو آقاست در بهشت
قنبر به لطف نام تو عالیمقام شد
ولــی خالق اکبـــر علـیٌ هو علـیٌ حق
وصی پاک پیغمبـر علـیٌ هو علــیٌ حق
مطیع حضرت سبحان بحکم محکم قران
مطاع ماسوا یکسر علـی هو علـیٌ حق
طلبیدی و به پابوس رسیدم با اشک
چشم خود را وسط صحن تو دیدم با اشک
خیره بر آینه کاری شدم و آب شدم
از خجالت! که چرا دیر رسیدم با اشک
ای که جانم فدای این جانان
عید مبعث غدیر را قربان
آن غدیری که فاش در قرآن
گفته «أکمَلتُ دینُکُم» یزدان
سرم به پای تو افتاد در رسای تو امشب
قلم نفس زد و هو می کشد برای تو امشب
دلم نشسته و با عاشقانه های تو امشب….
هوا هوای گداییست در سرای تو امشب