درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟
صفای زندگیم آیه های قرآنت
بیا به مابرکت ده به برکت نانت
تویی که کعبه به دور سرتو می گردد
رسول آینه ها هستی ام به قربانت
شبی که نور حقیقت دمید و دیده شدی
دوباره بعد چهل سال آفریدهشدی
زمین به بود تو بالید واعتبار گرفت
تو اعتبار وجودی که برگزیدهشدی
وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی
قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی
هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و
خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی
عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تراست
این مدال مهر از خور شید هم زرین تر است
میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک میکنم
شور تو در شعر هایم از عسل شیرین تر است
دلم گرفته از این جمعه های تکراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
چه قدر ندبه بخوانم!چرا نمی آیی؟
چه دیده ایی که از ایندل شکسته بیزاری!؟
رسیدهام به چه جایی… کسی چه میداند
رفـیــق گـریـه کجایی؟ کـسی چـه میدانــد
میـان مـایی و با مـا غـریبهای …افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه میداند
شد بی ستاره حال و روز آسمانت
انگار رفته راحتی از آستانت
هر روز حبست گشت آقا فاطمیه
رفته به زهرا مادرت قد کمانت
وقتش رسیده است که آگاهشان کنی
این خاک را عروج دهی, آسمان کنی
چل ساله می شوی که طی مدتی مدید
از عرش تا زمین خدا را جوان کنی
دوباره یک کسی مثل همیشه
غمی دارد بسی مثل همیشه
و میگوید به زیرلب که آقا
به دادم می رسی مثل همیشه
ای لهجه ات ز نغمه ی باران فصیح تر
لبخندت از تبسم گلها ملیح تر
بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست
یعنی ندیده از خم زلفت ضریح تر
آقا نیا اینجا کسی در فکرتان نیست
اینجا کسی دلواپس صاحب زمان نیست
زخم زبان بیچاره کرده عاشقان را
اینجا کسی با هیئتی ها مهربان نیست