شعر مرثیه

بماند بقیه اش …

کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش

مرده است احترام … بماند بقیه اش

 

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش

شب تار

مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم

گرد شمع رخ تو از همه بی کار شوم

تا که دیدم بدنت زیر سم اسبان رفت

گفتم آیم به کنار بدنت زار شوم

قاری من…

لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟

قاری من چقدر صدایت عوض شده

 تشریف تو به دست همه سنگ داده است

اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده

به زیر سم ستوران

به زیر سم ستوران چه بیکران شده ای

مگو به من که چرا خواهرم کمان شده ای


ز روی نیزه ی عدوان ببین اسارت من …

برای بدرقه اما چه ناتوان شده ای

خواهش نمود

 

خواهش نمود عقیله زهرا کهبسترش

در زیر آفتاب شود چون برادرش

گرمای ظهر و تشنگی و یاد کربلا….

روضه گرفته است در این روزآخرش

بی مقدمه روضه …

 این بار بی مقدمه از سر شروع کرد

این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد

مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را

از جای بوسه های پیمبر شروع کرد

گودال

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب, برابرت افتاد

تکیه بر نیزه

بر نیزه تکیه دادی تنها تر از همیشه

با چهره خماری زیبا تر از همیشه

 

بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش

اما زمین دلها صحرا تر از همیشه

دیدم

چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم

نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم

زیر پامال کبود سم مرکب ها, نه

به روی دست ملائک بدنت را دیدم 

پیرهن پاره

پیش نگاهم که ز زین پیکرت افتاد

گوشه ی گودال ز پا مادرت افتاد

شمر نشست تا که روی سینه ی تو با

خنجر کندی به جان حنجرت افتاد

مقتل

بدیدم جان زهرا را که از جور ستم بی جان

فتاده بر زمین اما همانند قمر تابان

 

میان گودی مقتل صدای حمد او آید

چه زیبا حالتی داردبه زیر خنجر بران

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با زور گسستند زهم مشتت را

گفتم به تو انگشتری ات تنگ شده!

دیدی که بریده اند انگشتت را

سید علی رکن الدین

 

دکمه بازگشت به بالا